دست هایَت ، آن آشوب گرانِ کوچک
هر ثانیه تداعیِ خاطره اَند
گرم که باشند ، عشق می زایند و سرد که می شوند
جان کاه می شوند.
فریاد می کشند و دیگر آرام نمی گیرند.
نمیخواهم برایِ دست هایَت مرثیه سُرایی کنم ، نه..
میخواهم برایشان شعر بگویم
که هر چه دورتر باشند به ذهنم نزدیک ترند
و چه نابِسامان است دلی که گرمایِ دستی را فراموش نمی کند...
"آرری"
**عکس : حامد بارچیان
این تنهایی ها بی تکرار نخواهند بود
و قصه ادامه خواهد داشت . .
هوایِ تو را کرده ام و تو دورتر از حدِ تصورم چشمانِ خواب آلودت را بسته ای.
شب ، مثلِ همیشه ، فقط گوش می کند
اینجا کسی حرف نمی زند
و کسی سکوت را زیرِ پایش لِه نمی کند
فقط ترانه ها ، گاه گاه رویِ زبانِ خوانندگان حرکت می کنند و آهنگین می شوند
نه..
آنها هم دردی را دوا نمی کنند در این شبِ افسرده
که هوایِ تو را کرده ام .
"آرری"
تمامِ من از آنِ توست ، خاتونِ گُرفتگی هایِ شبانه ام . .
مرا با هر نگاهت به آغوشت بِخوان
و هر ثانیه عاشق تر شو
که تو بی مانند ترین آهنربایِ دنیایی.
خاتون . . .
با چمدانِ زنگار گرفته ای به سمتِ تو می آیم.
به ملاقاتم بیا و برایم لباسهایِ رنگی بپوش . .
همین روزهاست که به تو برسم
از انتظارم دلسرد مَشو
و قامتِ بلندت را پشتِ پنجره پنهان کن
و در سرمایِ سپیدِ زمستان چای بنوش تا در خُنکایِ سبزِ بهار
فاصله را طی کنم
و یکی شویم...
"آرری"
باز اُردی بهشت و باز زایش . .
برایِ بیست و چهارمین بار به بلوغ رسیدم و درختِ سرم باز تازه به تازه شکوفه می دهد
مادرِ طبیعت از بیدار کردنِ من از خواّبِ برزخی ام ، دست نمی کشد
بزرگ تر ، عاقل تر ، دیوانه تر و سردرگُم تر از قبل به این کوه پیمایی ادامه می دهم
گنجشکها رویِ بوته یِ سبزِ اندیشه ام آواز می خوانند
و من برایشان قصه تعریف میکنم تا روزها بگذرند
کاش همه چیز مثلِ خوابِ شیرینِ بوسیدنِ تو ، رویا بود . . .
خورشیدِ بیست و هفتمِ اُردی بهشت طلوع کرده و من ، بیست و پنج ساله شدم.
"آرری"
خاطره . .
این شاه بیتِ غزلِ حُزن انگیزِ زندگی اَم
در واژه واژه یِ راه رفتن هایَم بالغ می شود و چشم به چشم در نگاهَم زندگی می کند.
و گاه تَر می شود و با اشک ، هم آوایی می کند رویِ گونه هایَم
و گاه سرما می شود و دستانم را به عشق بازی دعوت می کند..
چه بی اندازه اند خاطرات.
چه سنگ است مرور و چقدر ناچیزند لحظه هایِ فراموشی..
بعد از تو . . .
خورشید باز هم طلوع می کند.
روزنامه ها باز هم در دستانم مُچاله می شوند
و کَتانی هایِ کُهنه ام باز هم پایَم را می گَزَند
بعد از تو حتی "کوهِن" هم به خواندنِ عاشقانه ها ادامه خواهد داد . .
فقط ما . . یعنی من و قلبِ بازدارنده یِ احساساتی ام ، کمی سخت گیر تر شده ایم
همین . . .
"آرری"