داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

دل نوشته : بیست و چهارمین زایش



باز اُردی بهشت و باز زایش . . 

برایِ بیست و چهارمین بار به بلوغ رسیدم و درختِ سرم باز تازه به تازه شکوفه می دهد

مادرِ طبیعت از بیدار کردنِ من از خواّبِ برزخی ام ، دست نمی کشد

بزرگ تر ، عاقل تر ، دیوانه تر و سردرگُم تر از قبل به این کوه پیمایی ادامه می دهم

گنجشکها رویِ بوته یِ سبزِ اندیشه ام آواز می خوانند

و من برایشان قصه تعریف میکنم تا روزها بگذرند

کاش همه چیز مثلِ خوابِ شیرینِ بوسیدنِ تو ، رویا بود . . . 

خورشیدِ بیست و هفتمِ اُردی بهشت طلوع کرده و من ، بیست و پنج ساله شدم. 


"آرری"

فیلم نگاه : یک داستانِ ترسناک



* اوه من عشقِ بزرگم رو خیلی خوب می شناختم ،  "هانا"رو میگم . خدا بیامرزتش. تو چی؟


- من وقتی جوون بودم شعر و شاعری منو نفرین کرد . شاعری باعث به وجود اومدنِ توقعات بیش از جد واقعی میشه.


* پیش میاد . نمیشه زندگیت فقط تو کارت خلاصه شه.


- اما کارِ من ذهن آدم رو خیلی مشغول میکنه


* منم عینِ تو بودم.فکر میکردم از همه چی راضیم . ولی بعدش یه روز که داشتم نهار می خوردم ، روی کتابهایِ آناتومیِ بدنِ انسان که دولا شده بودم ،  بالا رو نگاه کردم و دیدم وایستاده . .  با یه لباسِ آبیِ روشن که روش گلهایِ گلدوزی شده داشت.

بعضی وقتا فقط بالا رو نگاه کن دوستِ من . نباید کارمون مارو کنترل کنه ، ما باید اونو کنترل کنیم. 


- اگه بتونیم ، بعضی وقتها مجبوریم.


از سریال "Penny Dreadful" اپیزودِ ششم