داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

کافه موزیک : "تصور کن" از "جان لِنون"



*"Imagine" -- "John Lennon"

**بدونِ شک یکی از چند دَه آهنگی است که هر انسانِ زنده ای باید تا پیش از مرگ بشنود .


احوالِ حافظ : شبِ پنجُم



بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن

به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن


رسید باد صبا غنچه در هوا داری

زخود برون شد و برخود درید پیراهن


طریق صدق بیاموز از آب صافی دل

به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن


ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر

شکنج گیسوی سنبل ببین به روی سمن


عروس غنچه رسید از حرم به طالع سعد

به عینه دل و دین می برد و به وجه حسن


صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار

برای وصل گل آمده برون ز بیت حزن


حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو

به قول حافظ و فتوی پیر صاحب فن

حرفِ مردم : محمدِ صالح علا


آخرین تیرِ ترکشم را می کشم و می گویم :"من هم یه راز دارم." مادرم می پرسد : "چه رازی؟" می گویم : "یه رازِ بزرگ که هیشکی جز من خبر نداره." ماردم رنگ پریده می پرسد : "بابات با عشرت خانم حرف می زد؟" . می گویم : "نه خیلی مهم تر"

ماردم سوزن را در پیراهنِ گُلدار فرو می کند و با بغض می گوید : راست بگو ، عشرت خانم داشت با بابات حرف می زد؟

میگویم : نه! مربوط به پسرداییمه.

ماردم با نگرانی می پرسد : چی شده؟

می گویم : وقتی واسه این وَری ها چای می بردم ، خودم شنیدم پسر داییم به خانمش گفت "سوسن" ، مگه اسمش زهره نیست؟ هیشکی نمیدونه یه اسم دیگه هم داره.

ماردم می خندد ، گوشه یِ پیراهنِ گُلدار را رویِ چشم هایش می کشد و می گوید : پاشو برو پِیِ کارت! بیشترِ مردا زنشون رو به اسمی صدا می کنن که دوست دارن ، امشب می فهمی ، خودت می بینی داماد چرا نگرانه.


از قصه یِ "برف هر جایی پیدا کند ، می نشیند" به قلمِ "محمد صالح علا"