داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

فیلم نگاه : چهل سالگی



**  وقتی ساز می زنی شبیه فرشته های قدیمیِ تو کتابِ هنر می شی . 


__ امروز که رفتم تمرین ، فکر کردم منم بینِ اونهام .


** این که خیلی خوبه ، وقتی دوست داری چرا اونجا نباشی؟ فکر میکنی من ناراضی اَم؟


__  مساله این نیست ، خودم نمیتونم، میدونی چقد ازون سالها دورم ، چقد ازین ساز دورم ، نمی خوام یه کاریو شروع کنم که یهو وسطش..


** مگه نمیخوای یه تغییری تو زندگیت ایجاد کنی ، از یکنواختی در بیای ، ها؟! 


__  چرا اما نمیتونم ، من خیلی خسته م ... صبح که پا می شم  ، همه روزمو از حفظم  . اصن انگار خودم دیگه وجود ندارم...


** تو باید تصمیم بگیری این وضعو عوض کنی ، خیلی خب؟ 


__ نمیتونم...


*** بریده ای از فیلم "چهل سالگی" به کارگردانی "علیرضا رئیسیان" _ 1387

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.