داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

دل نوشته : بیست و چهارمین زایش



باز اُردی بهشت و باز زایش . . 

برایِ بیست و چهارمین بار به بلوغ رسیدم و درختِ سرم باز تازه به تازه شکوفه می دهد

مادرِ طبیعت از بیدار کردنِ من از خواّبِ برزخی ام ، دست نمی کشد

بزرگ تر ، عاقل تر ، دیوانه تر و سردرگُم تر از قبل به این کوه پیمایی ادامه می دهم

گنجشکها رویِ بوته یِ سبزِ اندیشه ام آواز می خوانند

و من برایشان قصه تعریف میکنم تا روزها بگذرند

کاش همه چیز مثلِ خوابِ شیرینِ بوسیدنِ تو ، رویا بود . . . 

خورشیدِ بیست و هفتمِ اُردی بهشت طلوع کرده و من ، بیست و پنج ساله شدم. 


"آرری"

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.