خاطره . .
این شاه بیتِ غزلِ حُزن انگیزِ زندگی اَم
در واژه واژه یِ راه رفتن هایَم بالغ می شود و چشم به چشم در نگاهَم زندگی می کند.
و گاه تَر می شود و با اشک ، هم آوایی می کند رویِ گونه هایَم
و گاه سرما می شود و دستانم را به عشق بازی دعوت می کند..
چه بی اندازه اند خاطرات.
چه سنگ است مرور و چقدر ناچیزند لحظه هایِ فراموشی..
بعد از تو . . .
خورشید باز هم طلوع می کند.
روزنامه ها باز هم در دستانم مُچاله می شوند
و کَتانی هایِ کُهنه ام باز هم پایَم را می گَزَند
بعد از تو حتی "کوهِن" هم به خواندنِ عاشقانه ها ادامه خواهد داد . .
فقط ما . . یعنی من و قلبِ بازدارنده یِ احساساتی ام ، کمی سخت گیر تر شده ایم
همین . . .
"آرری"