داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

دل نوشته : سخت گیر



خاطره . . 

این شاه بیتِ غزلِ حُزن انگیزِ زندگی اَم

در واژه واژه یِ راه رفتن هایَم بالغ می شود و چشم به چشم در نگاهَم زندگی می کند.

و گاه تَر می شود و با اشک ، هم آوایی می کند رویِ گونه هایَم

و گاه سرما می شود و دستانم را به عشق بازی دعوت می کند..

چه بی اندازه اند خاطرات.

چه سنگ است مرور و چقدر ناچیزند لحظه هایِ فراموشی..

بعد از تو . . .

 خورشید باز هم طلوع می کند.

روزنامه ها باز هم در دستانم مُچاله می شوند

 و کَتانی هایِ کُهنه ام باز هم پایَم را می گَزَند

بعد از تو حتی "کوهِن" هم به خواندنِ عاشقانه ها ادامه خواهد داد . .

فقط ما . . یعنی من و قلبِ بازدارنده یِ احساساتی ام ، کمی سخت گیر تر شده ایم

همین . . . 


"آرری"

دل نوشته : خاطرات

«آدمی با خاطره زنده است. با اشیاء. همیشه چیزی هست که تو را به گذشته می‌برد. وصل می‌کند حال را به گذشته. لحظه‌ای را که هست وصل می‌کند به لحظه‌ای که نیست. به لحظه‌ای که روزگاری بوده است. می‌بینی و ناگهان کنده می‌شوی از جا. همان‌جا که بوده‌ای ایستاده‌ای ولی جای دیگری هستی. می‌دانی جای دیگری هستی. همیشه چیزی هست که تو را زنده می‌کند. زنده می‌شویم هر روز.»

به نقل از صفحه شخصی "محسن آزرم"