داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

حرفِ مردم : عباس کیارستمی




تعبیرِ من از عشق ، متاسفانه ، کلیشه است. هر چقدر که می گذرد می بینم تکراری است. یک الگویِ ثابت و همیشگی و تکرار شونده است. ماجرایی است که برایِ من ، برایِ دیگران ، برایِ همه تکرار می شود... برایِ همین می گویم که عشق یک کلیشه است . چیزی که اطلاعات، فرهنگ و دیدگاه هایِ شخصیِ تو نتواند در آن تعدیل یا تغییری ایجاد کند یک کلیشه است. وقتی دچارش می شوی تبدیل می شوی به یک موجودِبسیار  پیشِ پا افتاده ، سطحی، متوقع ، خودخواه و عصبی.


**گزیده ای از مصاحبه یِ کیارستمی با ماهنامه یِ "تجربه" ، شماره یِ 14 ، مرداد 91

***به نقل از  شماره یِ 65 مجله یِ سینماییِ 24 ، تیر 94

دل نوشته : دست هایَت



دست هایَت ، آن آشوب گرانِ کوچک

هر ثانیه تداعیِ خاطره اَند

گرم که باشند ، عشق می زایند و سرد که می شوند

جان کاه می شوند. 

فریاد می کشند و دیگر آرام نمی گیرند.

نمیخواهم برایِ دست هایَت مرثیه سُرایی کنم ، نه..

میخواهم برایشان شعر بگویم

که هر چه دورتر باشند به ذهنم نزدیک ترند

و چه نابِسامان است دلی که گرمایِ دستی را فراموش نمی کند...


"آرری"


**عکس : حامد بارچیان

فیلم نگاه : چند مترِ مکعب عشق



همه مان میدانیم سختی انتظارمان را می کشد.همه مان وقتی در جوانی عاشق می شویم. وقتی لِی لِی کنان تا محلِ قرار می دویم. وقتی خنده هایِ دو نفریِمان را جز خدا کسی نمی شنود. وقتی با چوب کبریت خانه یِ آرزوهایمان را می سازیم و هِی نگاهش می کنیم ، می دانیم که سختی انتظارمان را می کشد.


غریب هم که باشی بدتر است. به قولِ مردی "غربت به آسم می ماند" و چه بد می شود اگر غریب باشی و نفست هم به نفسِ آدمی بند باشد.


سختی همیشه تنهاست.نشسته و انتظارِ تک تکِمان را می کشد و آدمها دو دسته می شوند. یا عاشق نیستند و در مقابلش زانو می زنند ، یا عاشقند و تا ابد در چند مترِ مکعب جاودانه می شوند. و این وسط سهمِ پدرها همیشه نگرانی است.


همه مان آرزو داریم وقتی نفسهایِ آخرمان را می کشیم ، دستش در دستانمان باشد. مثلِ صابر.


"آرری"

مُکالمه



-- ببین تو عاشقِ چیِ من شدی؟

**عاشقِ اینی که با آدمایِ عادی هیچ فرقی نمی کنی.

--و این که فرق نمی کنم ، امتیازه؟

**نه. واسه چی اینو می پرسی؟

--آخه همیشه فک می کردم آدما عاشقِ کسایی می شن که فک می کنن با بقیه فرق دارن.

** اشتباه فک می کردی. آدما عاشق میشن با تا بقیه فرق داشته باشن. خودِ تو چی؟

-- من که عاشق نیستم.

** پس چی؟

-- فقط ازت خوشم می آد.

**چرا می ترسی عاشق شی؟ واسه گذشته ت؟ واسه اینکه چندین سالِ پیش یکیو دوس داشتی؟

--نه. اصلا تو بِهم بگو گذشته یعنی چی؟

**گذشته یعنی گذشته دیگه! یعنی خاطره هایِ خوب و بَد.

--آخه آقایِ با تجربه.خاطره چطور میتونه خوب باشه؟ چیزی که گذشته و واسه همیشه حَسرت شده ، تا ابد بد می مونه.

**چقدر بدبین. دنیارو رنگی ببین.

--نمی تونم. تو ببین ، واسم تعریف کن.

**ولش کن اصلا بابا. همه دارن اینجا چپ چپ نِگامون می کنن. بیا بریم.

--آره. دهنم از کالباسایِ ظهر هنوز بویِ سیر می ده. بریم آدامس بخریم.

**باشه بریم.

(بیـ هدف)
"آرری"

"دل نوشته هایی از پادگان به مقصدِ تو (2)"



باز هم صبح شده . . پرده ها را کنار می زنم و پنجره را باز میکنم . . .روزِ عشق است . . اما چه دلگیر . . تو نیستی . . .

رویِ لبه ی تخت می نشینم و ذهنم زُل میزند به خاطراتِ گذشته . .به آن روزهایی که جایِ خالی ات را با حضورت پُر بود . . یادِ روزِ عشقِ سالِ قبل بخیر . . از رویِ بلندی تمامِ شهر را می پاییدیم و خورشید را در آغوش می گرفتیم . . .
یادش بخیر . .دستانت به سرنوشتم گره خورده بود و لبانت فقط می خندید . .اصلا انگار زمستان نبود . . .

اما امروز ، اینجا ، بدون تو . . . خیلی سرد است . . دل دلِ برگشتن دست از سرم برنمی دارد . . مُدام آشفته ام . . . روزِ عشق رسیده اما سهمم از آغوشت فقط یک قابِ عکس است گوشه یِ یک میزِ چوبی . . .

راستش را بگو نازنین . . .اصلا رسیدنی در کار هست ؟ . . یا من فقط دل خوش کرده ام به رویایی که هیچ وقت اینجایی نمی شود . . .رسیدنی در کار هست یا برایِ همیشه دست نیافتنی می شوی . . .
راستش را بگو بانو جان . . . "ما" می شویم؟ . . .

"آرری"