داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

مکالمه : پاییز



سرش رو تکیه داده بود به صندلی و چشمهایش را بسته بود . انگار داشت با موسیقیِ جَزِ ملایمی که پخش می شد در سرش عشق بازی می کرد یا مثلا داشت رویاهای جور واجورش را رنگ آمیزی می کرد ،  شاید هم به صورتی فکر می کرد که فقط یک بار دیده اما دلش سخت برایش تنگ شده یا حتی به روزی که خیلی دلش می خواسته حرفهایش را بگوید اما نتوانسته و هنوز که هنوز است دارد حسرتش را می خورد... چمیدانم ، هر چه بود اینجا  و با من نبود.

کم کم داشت سردم می شد. همینطور که روبه رویم را نگاه می کردم تا مبادا در این جاده ی باریک تصادف کنم ، گفتم : 

* نیکی تو سردت نیست؟ نمیخوای پنجره تو ببندی؟

حالت بدنش هیچ تغییری نکرد حتی چشمانش هم باز نشد ، فقط لبهایش تکان خورند : هوا خیلی خوبه که ، حیفه!

گفتم  : حیف اینه که داریم میرسیم و تو حرف نمیزنی ، اصلا چرا وقتی پیش همیم تو زورت میاد با من حرف بزنی؟ چرا همش خیره میشی به کوچه خیابون؟

چشمهایش را باز کرد ، اما نه برای من ، سرش را چرخاند و درختهای پاییزیِ بیرون را رصد می کرد.

گفت : آخه اینجا کوچه خیابونه؟! نمی بینی چه رنگی دارن درختا؟ چه حالی دارن خیابونا؟ اصلا میدونی پاییز ینی چی؟

گفتم چی؟

گفت : ینی کلِ عمرتو منتظر یه نفر باشی و با همه ی وجودت بخوایش ، اونوقت اون تو زیباترین حالتش از جلوت رد شه و تو حتی نتونی واسش دست تکون بدی . فقط مجبور باشی نگاش کنی ، از قشنگیش کیف کنی و بخندی.

گفتم : کیف کنی و بخندی! پس این کوفتی چرا اینقدر غمگینه ؟

گفت : تو اگه اونی که همیشه میخواستیش و داشته باشی اما نتونی حرفاتو بهش بگی  و فقط بتونی قشنگیاشو نگاه کنی  ، غمگین نمیشی؟ چرا آقا میشی . غم داری . می خندی و غم داری . از نگاه کردنش کیف می کنی و غم داری . درست مث حال پاییز . . . 

رفتم توی فکر . چه دلی داشت. چه دلی داشت که از آن شب و آن سال حرف می زد .  داشت قصه یِ خودش را میگفت .  


"آرری" _ آذرِ 96

مکالمه : چشمات



* تو خیلی خوب می رقصی! معلومه زیاد این وَرا پیدات میشه!


- نه لزوما. فقط بعضی وقتها تماشایِ بعضی چیزا آدمو سرِ حال می آره!


* مثلا چی؟


- چشمات.


* یعنی من نباشم نمیتونی اینقد خوب برقصی؟


- چی؟ بلندتر بگو نمیشنوم.


* میگم مــــن نباشم هم میتونی اینقد خوب برقصی؟


- خب معلومه که نه. مگه اینکه..


*مگه اینکه چی؟


- مگه اینکه یه جایی قایم شی و مخفیانه نگام کنی.


* اونوقت تو که نمیدونی من دارم نگات میکنم.


- میفهمم!


*چه جوری؟


- حس می کنم.


* از کجا؟


- چشمات.


* هیچ میدونی من اون اولا فک میکردم واسه اینکه عینکی ام ، شاید منو نخوای؟


- هیچ میدونی اگه عینکی نبودی اون روز تو گالری بهت خیره نمی شدم؟


* حالا بمونم یا برم یه جا یواشکی نگات کنم؟


"آرری"

مکالمه : آخرین بار




* اگه قرار باشه همین الان تصادف کنیم و بمیریم ، دوست داری اول ، کار کدوم یکیمون تموم شه؟


-خُب خودم.


*چرا؟ 


-چون دوس ندارم رفتنتو ببینم.


*اما خودت داری میری.


-این رفتن با اون رفتن خیلی فرق داره


*چه فرقی؟


-من میرم و تو دوباره بلند میشی و شروع می کنی ، اما اون رفتنِ تو فقط تموم شدنه..


*از همون حرفایی که همه واسه توجیه میزنن دیگه ، آره؟


-میتونی باورشون نکنی.


*اگه قراره باور نکنم پس چرا میگی؟


-چون خیالم از وجدانِ خودم راحت میشه.


*پس یعنی هیچکی نمیتونه سرنوشتو عوض کنه؟


-همه میتونن!


*حتی من؟


-حتی تو


*حالا که مطمئنی بهم بگو کجایِ کارو خط بزنم که بازم مشترک بمونیم؟


-فکرِ منو!


*یعنی بهت فک نکنم ، مشترکیم؟


-اگه بهم فک نکنی ، آروم تر میشی. وقتی آروم شدی به آینده فکر میکنی. اونوقته که میتونی کلی تصمیمِ بزرگ و طولانی واسه زندگیت بگیری و موفق میشی.


*تو کجایِ قصه ای؟


-یه جایِ دیگه ، یه طرفِ دیگه یِ دنیا..


*و اشتراکش چیه؟


-هر دو موفقیم و به هم فکر نمیکنیم.


*میشه واسه آخرین بار دستاتو بگیرم؟


- . . . 


"آرری"

مُکالمه



-- ببین تو عاشقِ چیِ من شدی؟

**عاشقِ اینی که با آدمایِ عادی هیچ فرقی نمی کنی.

--و این که فرق نمی کنم ، امتیازه؟

**نه. واسه چی اینو می پرسی؟

--آخه همیشه فک می کردم آدما عاشقِ کسایی می شن که فک می کنن با بقیه فرق دارن.

** اشتباه فک می کردی. آدما عاشق میشن با تا بقیه فرق داشته باشن. خودِ تو چی؟

-- من که عاشق نیستم.

** پس چی؟

-- فقط ازت خوشم می آد.

**چرا می ترسی عاشق شی؟ واسه گذشته ت؟ واسه اینکه چندین سالِ پیش یکیو دوس داشتی؟

--نه. اصلا تو بِهم بگو گذشته یعنی چی؟

**گذشته یعنی گذشته دیگه! یعنی خاطره هایِ خوب و بَد.

--آخه آقایِ با تجربه.خاطره چطور میتونه خوب باشه؟ چیزی که گذشته و واسه همیشه حَسرت شده ، تا ابد بد می مونه.

**چقدر بدبین. دنیارو رنگی ببین.

--نمی تونم. تو ببین ، واسم تعریف کن.

**ولش کن اصلا بابا. همه دارن اینجا چپ چپ نِگامون می کنن. بیا بریم.

--آره. دهنم از کالباسایِ ظهر هنوز بویِ سیر می ده. بریم آدامس بخریم.

**باشه بریم.

(بیـ هدف)
"آرری"