داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

مکالمه : آخرین بار




* اگه قرار باشه همین الان تصادف کنیم و بمیریم ، دوست داری اول ، کار کدوم یکیمون تموم شه؟


-خُب خودم.


*چرا؟ 


-چون دوس ندارم رفتنتو ببینم.


*اما خودت داری میری.


-این رفتن با اون رفتن خیلی فرق داره


*چه فرقی؟


-من میرم و تو دوباره بلند میشی و شروع می کنی ، اما اون رفتنِ تو فقط تموم شدنه..


*از همون حرفایی که همه واسه توجیه میزنن دیگه ، آره؟


-میتونی باورشون نکنی.


*اگه قراره باور نکنم پس چرا میگی؟


-چون خیالم از وجدانِ خودم راحت میشه.


*پس یعنی هیچکی نمیتونه سرنوشتو عوض کنه؟


-همه میتونن!


*حتی من؟


-حتی تو


*حالا که مطمئنی بهم بگو کجایِ کارو خط بزنم که بازم مشترک بمونیم؟


-فکرِ منو!


*یعنی بهت فک نکنم ، مشترکیم؟


-اگه بهم فک نکنی ، آروم تر میشی. وقتی آروم شدی به آینده فکر میکنی. اونوقته که میتونی کلی تصمیمِ بزرگ و طولانی واسه زندگیت بگیری و موفق میشی.


*تو کجایِ قصه ای؟


-یه جایِ دیگه ، یه طرفِ دیگه یِ دنیا..


*و اشتراکش چیه؟


-هر دو موفقیم و به هم فکر نمیکنیم.


*میشه واسه آخرین بار دستاتو بگیرم؟


- . . . 


"آرری"