داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

مکالمه : چشمات



* تو خیلی خوب می رقصی! معلومه زیاد این وَرا پیدات میشه!


- نه لزوما. فقط بعضی وقتها تماشایِ بعضی چیزا آدمو سرِ حال می آره!


* مثلا چی؟


- چشمات.


* یعنی من نباشم نمیتونی اینقد خوب برقصی؟


- چی؟ بلندتر بگو نمیشنوم.


* میگم مــــن نباشم هم میتونی اینقد خوب برقصی؟


- خب معلومه که نه. مگه اینکه..


*مگه اینکه چی؟


- مگه اینکه یه جایی قایم شی و مخفیانه نگام کنی.


* اونوقت تو که نمیدونی من دارم نگات میکنم.


- میفهمم!


*چه جوری؟


- حس می کنم.


* از کجا؟


- چشمات.


* هیچ میدونی من اون اولا فک میکردم واسه اینکه عینکی ام ، شاید منو نخوای؟


- هیچ میدونی اگه عینکی نبودی اون روز تو گالری بهت خیره نمی شدم؟


* حالا بمونم یا برم یه جا یواشکی نگات کنم؟


"آرری"