داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

مُکالمه



-- ببین تو عاشقِ چیِ من شدی؟

**عاشقِ اینی که با آدمایِ عادی هیچ فرقی نمی کنی.

--و این که فرق نمی کنم ، امتیازه؟

**نه. واسه چی اینو می پرسی؟

--آخه همیشه فک می کردم آدما عاشقِ کسایی می شن که فک می کنن با بقیه فرق دارن.

** اشتباه فک می کردی. آدما عاشق میشن با تا بقیه فرق داشته باشن. خودِ تو چی؟

-- من که عاشق نیستم.

** پس چی؟

-- فقط ازت خوشم می آد.

**چرا می ترسی عاشق شی؟ واسه گذشته ت؟ واسه اینکه چندین سالِ پیش یکیو دوس داشتی؟

--نه. اصلا تو بِهم بگو گذشته یعنی چی؟

**گذشته یعنی گذشته دیگه! یعنی خاطره هایِ خوب و بَد.

--آخه آقایِ با تجربه.خاطره چطور میتونه خوب باشه؟ چیزی که گذشته و واسه همیشه حَسرت شده ، تا ابد بد می مونه.

**چقدر بدبین. دنیارو رنگی ببین.

--نمی تونم. تو ببین ، واسم تعریف کن.

**ولش کن اصلا بابا. همه دارن اینجا چپ چپ نِگامون می کنن. بیا بریم.

--آره. دهنم از کالباسایِ ظهر هنوز بویِ سیر می ده. بریم آدامس بخریم.

**باشه بریم.

(بیـ هدف)
"آرری"

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.