داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

دل نوشته : دست هایَت



دست هایَت ، آن آشوب گرانِ کوچک

هر ثانیه تداعیِ خاطره اَند

گرم که باشند ، عشق می زایند و سرد که می شوند

جان کاه می شوند. 

فریاد می کشند و دیگر آرام نمی گیرند.

نمیخواهم برایِ دست هایَت مرثیه سُرایی کنم ، نه..

میخواهم برایشان شعر بگویم

که هر چه دورتر باشند به ذهنم نزدیک ترند

و چه نابِسامان است دلی که گرمایِ دستی را فراموش نمی کند...


"آرری"


**عکس : حامد بارچیان

شعربازی : میله هایِ قفس



من کَزین فاصله غارت زده یِ چشمِ تواَم

گَر به دیدارِ تو اُفتد سر و کارَم چه کنم؟ . .

یک به بک با مُژه هایت دلِ من درگیر است


میله هایِ قفسم را نشُمارم چه کنم؟ . .

"سید حسن حسینی"