داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

حرفِ مردم : آلبر کامو

من که بیش از بیست سال از این قرنِ پوچِ دیوانه را مانندِ همه یِ همسالانم در میانِ آشفتگی ، تنها و بی یاور ، دچارِ گمشدگی بوده ام ، این احساسِ گُنگ پشتیبانم بود که امروز نویسندگی افتخاری است. از آن رو که نوشتن به انسان خدمت می کند و نیز انسان را مجبور می کند که فقط به نوشتن اکتفا نکند. نوشتن ، به خصوص مرا ، مجبور می کند که آن چنان که هستم و بر حسبِ تواناییَم ، شوربختی ها و امیدها را با همه یِ معاصرانم تقسیم کنم.


** بخشی از خطابه یِ "آلبر کامو" هنگامِ دریافتی جایزه یِ نوبلِ ادبی _ سال 1957 _ استهکام

فیلم نگاه : غرور



_ این یک شانسه واسه ما! برایِ انجامِ یه کارِ تماشایی! ما یک میلیون سالِ دیگه هم نمیتونستیم همچین کارِ عمومی رو انجام بدیم!

* مارک فکر نمیکنی بهتره ما دوباره گروه جمع کنیم؟

_ الان وقتش رو نداریم. الان وقتِ استفاده از اخباره ، باید ازش سود ببریم.

* اما اونا به ما گفتن "منحرف"!

_ براملی این یه درسِ مهمه واسه تو! هر کی تا حالا تو این جمع با این صفت خطاب شده دستشو بالا ببره..

( همه ی حاضران به جز براملی دستهایشان را بالا می برند)

* یک رسمِ قابل احترام و قدیمی در انجمنِ هم.جنس.گرا.یان وجود داره ، که سالها مارو سرِ پا نگه داشته. وقتی یکی اسم یا صفتی رو به تو می چسبونه ، تو بپذیرش و کاملا صاحبش شو...


و این همان نقطه یِ طلاییِ این تاریخ نگاریِ خوش رنگ و لعابِ بریتانیایی است. در بحبوحه یِ درگیریهایِ خیابانی ای که کارگرانِ معدن با پلیس ها و مامورانِ دولتی بر سرِ از کار بی کار شدنشان دارند ، انجمنِ کم تعداد و صد البته در اقلیتِ هم.جنس.خواهان تصمیم می گیرد با پذیرشِ تمامِ پیامدهایِ خطرناکِ احتمالی ، به یاریِ قشرِ آسیب پذیرِ کارگرانِ معادن بشتابد و تا می توانند برایشان کمک جمع کند. و این یکی از ان بزنگاههایِ انسانی در تاریخِ بریتانیایِ تاچری است.


اهیتِ فیلمِ "Pride" وَرایِ ساختِ نسبتا خوب و ریتمِ درستش که در همراه کردنِ مخاطب در این واقعه نگاریِ تاریخی بسیار موثر است ، در ساخته و اکران شدنش در سالِ 2014 است! سالِ مهمی که در بسیاری از کشورهایِ دنیا ، مساله یِ حقوقِ اقلیت هایِ انسانی (که یکی از نمونه هایش انجمنِ هم.جنس.خواهان بود) موردِ بحث قرار گرفت و همین هم شد که آکادمی هم به این موضوع و به طبع فیلم رویِ خوش نشان داد و فیلم را در لیستِ نامزدهایِ پنج گانه و نهاییِ خارجی زبانش راه داد.


قدرت های حاکم هیچ زمان نمیتوانند توده ها را از بین ببرند. آن ها در نهایت می توانند توده ها را پراکنده کنند اما اقلیت ها سرجایشان باقی خواهند ماند ، خواهند جنگید و منتظرِ روزی خواهند ماندکه خودِ مردم قضاوت هایشان را کنار بگذارند و یکدیگر را به چشمِ یک انسان بنگرند ، نه مجموعه ای از برچسبهایِ بی شُمار که معلوم نیست از کجا آمده اند!

اگر عینکِ قضاوتِ خودکارتان را کنار گذاشته اید و دلتان برایِ حسِ همدلی و روزهایی که مردم دست به دستِ هم می دهند و آنچه که اهمیت پیدا می کند انسانیت است ، نه چیزِ دیگر ، تنگ شده ، "Pride" را تماشا کنید.


"آرری"

دل نوشته : چَشم



در هر جُفت چشم ، رازی نهفته

و دریایی که پشتِ حصارِ چوبینِ پلک پنهان است

و هر چشم شعری دارد

که با هر نگاه غزل می شود

حال تو بگو 

محبوبِ از دست رفته یِ من..

از چشمانت چند دفتر شعر بَردارم

تا نگاهم کنی؟..


"آرری"

دل نوشته : تو این جا چه می کنی؟!



این جا همه اش رویاست..


طرحِ سیاه قلمِ صورتت محصورِ قابی چوبین است.


با یادِ تو سیگار را آتش می زنم


بویِ تو می آید..


و خاطره ات دودِ سیگار می شود.


"صبا" باز به سُرفه می افتد و باز به جانم غُر می زند


که سیگارِ از دیدِ او همیشه لعنتی اَم را کنار بگذارم


این دیگر چه رسمی ست؟..


عکسِ تو میانِ قاب چه میکند؟ 


و چرا لب هایِ تو به جایِ لب هایِ "صبا" سخن می گویند؟..


تو را دورتر از این کافه می پنداشتم...


 این جا چه می کنی؟


"آرری"


**بازمانده یِ شبی تابستانی ،کنجِ کافه ، با دوست ، که رفتنی است...