داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

دل نوشته : تو این جا چه می کنی؟!



این جا همه اش رویاست..


طرحِ سیاه قلمِ صورتت محصورِ قابی چوبین است.


با یادِ تو سیگار را آتش می زنم


بویِ تو می آید..


و خاطره ات دودِ سیگار می شود.


"صبا" باز به سُرفه می افتد و باز به جانم غُر می زند


که سیگارِ از دیدِ او همیشه لعنتی اَم را کنار بگذارم


این دیگر چه رسمی ست؟..


عکسِ تو میانِ قاب چه میکند؟ 


و چرا لب هایِ تو به جایِ لب هایِ "صبا" سخن می گویند؟..


تو را دورتر از این کافه می پنداشتم...


 این جا چه می کنی؟


"آرری"


**بازمانده یِ شبی تابستانی ،کنجِ کافه ، با دوست ، که رفتنی است... 

دل نوشته : اولین شبِ تنهایی



و خوش آمدم به بازتابِ تقدیر در آینه یِ زندگی.


دنیایِ تنهاییِ آدمهایِ قرنِ جدید عجب سرد است. 


دارم کم کم شبیهِ قصه هایِ خودم می شوم . کتاب و چای و سیگار که هست ،  باران می خواهم...


"آرری" _ اولین شبِ تنهایی