داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

شعر بازی : روزِ ناگزیر

ای روزهایِ خوب که در راهید 

ای جاده هایِ گمشده در مِه

ای روزهایِ سختِ ادامه

از پشتِ لحظه ها به دَر آیید

ای روزِ آفتابی

ای مثلِ چشمهایِ خدا آبی

ای روزِ آمدن

ای مثلِ روز ، آمدنت روشن

این روزها که می گذر ، هر روز

در انتظارِ آمدنت هستم

اما . . .

با من بگو که آیا ، من نیز

در روزگارِ آمدنت هستم؟


"قیصر امین پور"

شعر بازی : هبوط در کویر



اول آبی بود این دل ، آخر اما زرد شد

آفتابی بود ، ابری شد ، سیاه و سرد شد


آفتابی بود ، ابری شد ، ولی باران نداشت

رعد و برقی زد ولی رگبار برگِ زرد شد


صاف بود و ساده و شفاف ، عینِ آینه

آه ، این آیینه کی غرقِ غبار و گرد شد؟


هرچه با مقصود خود  نزدیکتر می شد ، نشد

هرچه از هرچیز و هرناچیز دوری کرد ، شد


هرچه روزی آرمان پنداشت ، حرمان شد همه

هرچه می پنداشت درمان است ، عینِ درد شد


درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود

پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد


سر به زیر و ساکت و بی دست و پا میرفت دل

یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد


برزمین افتاد چون اشکی ز چشمِ آسمان

ناگهان این اتفاق افتاد : زوجی فرد شد


بعد هم تبعید و زندانِ ابد شد در کویر

عینِ مجنون از پیِ لیلی بیابان گرد شد


کودکِ دل شیطنت کرده ست یک دم در اذل

تا ابد از دامنِ پرمهرِ مادر طرد شد


"قیصر امین پور"

شعربازی : سفر در هوای تو

ای حُسن یوسف دکمه پیراهنِ تو     دل می شکوفد گل به گل از دامن تو


جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست       گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو


آغاز فروردین چشمت، مشهد من        شیراز من اردیبهشتِ دامن تو


هر اصفهان ابرویت نصف جهانم         خرمای خوزستانِ من خندیدن تو


من جز برای تو نمی خواهم خودم را        ای از همه من های من بهتر، منِ تو


هر چیز و هر کس رو به سویی در نمازند       ای چشم های من، نمازِ دیدن تو!


حیران و سرگردانِ چشمت تا ابد باد        منظومه دل بر مدار روشن تو


زنده یاد "قیصر امین پور"