داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

شعر بازی : روزِ ناگزیر

ای روزهایِ خوب که در راهید 

ای جاده هایِ گمشده در مِه

ای روزهایِ سختِ ادامه

از پشتِ لحظه ها به دَر آیید

ای روزِ آفتابی

ای مثلِ چشمهایِ خدا آبی

ای روزِ آمدن

ای مثلِ روز ، آمدنت روشن

این روزها که می گذر ، هر روز

در انتظارِ آمدنت هستم

اما . . .

با من بگو که آیا ، من نیز

در روزگارِ آمدنت هستم؟


"قیصر امین پور"

نظرات 1 + ارسال نظر
سجاد دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 04:49 http://vergessen.blogsky.com

قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام.

قیصر

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.