داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

کافه موزیک : "سونات مهتاب" از " بتهوون"




عنوان : Adagio Sostenuto


آهنگساز : Beethoven


آلبوم : The 32 Piano Sonatas


منبع : والا موزیک (vmusic.ir)

فیلم نگاه : خاطراتِ خون آشام



دیمن : وقتی کسی رو از دست میدی همه شمع ها و دعاها نمیتونن این حقیقت رو عوض کنن که تنها چیزی که برات می مونه یه خلا و جایِ خالیِ بزرگ تو زندگیته که قبلا یه نفر که بهش اهمیت میدادی اونو پُر می کرده و یه تیکه سنگ با یه تاریخِ تولدِ حک شده روش که مطمئنم اشتباهه.

مکالمه : چشمات



* تو خیلی خوب می رقصی! معلومه زیاد این وَرا پیدات میشه!


- نه لزوما. فقط بعضی وقتها تماشایِ بعضی چیزا آدمو سرِ حال می آره!


* مثلا چی؟


- چشمات.


* یعنی من نباشم نمیتونی اینقد خوب برقصی؟


- چی؟ بلندتر بگو نمیشنوم.


* میگم مــــن نباشم هم میتونی اینقد خوب برقصی؟


- خب معلومه که نه. مگه اینکه..


*مگه اینکه چی؟


- مگه اینکه یه جایی قایم شی و مخفیانه نگام کنی.


* اونوقت تو که نمیدونی من دارم نگات میکنم.


- میفهمم!


*چه جوری؟


- حس می کنم.


* از کجا؟


- چشمات.


* هیچ میدونی من اون اولا فک میکردم واسه اینکه عینکی ام ، شاید منو نخوای؟


- هیچ میدونی اگه عینکی نبودی اون روز تو گالری بهت خیره نمی شدم؟


* حالا بمونم یا برم یه جا یواشکی نگات کنم؟


"آرری"

حرفِ مردم : الخاندرو ایناریتو



آدم یا می تواند از تونل بگذرد یا نمی تواند ، بستگی دارد که ابرها چقدر تیره باشند. فکر میکنم ، آدم به مقطعی می رسد که چیزهایی که پیش از این خوشحالش می کرد ، دیگر خوشحالش نمی کند ، یا چیزهایی که فکر می کرد اهمیت دارند ، میفهمد که اهمیتی ندارند.

 زمان دارد به پایان می رسد ، چراغ هایِ مهمانی دارند سو سو می زند و هیچ یخی در یخدان باقی نمانده است. آدم کم کم می فهمد که مهمانی به زودی به یک شکلی به پایان خواهد رسید. 
"الخاندرو گونزالز ایناریتو"