داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

حرفِ مردم : آلبر کامو



مادرم می گفت : "یه آدم هیچوقت به طورِ کامل بدبخت نیست" . من این رو تو  زندان وقتی خورشید طلوع می کرد و روزِ حدیدی به سلولم رخنه می کرد ، فهمیدم.

"آلبرکامو" در (بیگانه)

شعر بازی : تابِ گیسو



هرکسی را تابِ دیدارِ سرِ زُلفِ تو نیست


این که در آیینه گیسو می گُشایی بهتر است . .


"فاضل نظری" 

دل نوشته : حرف بزن



برگشته بودم اما ، صدایش هنوز در گوشم بود : 

"سکوت را خفه کن و حرف بزن. بس است هرچقدر به در و دیوار خیره شدی . سرت را از آن زهرِ ماری بیرون بیاور و به من نگاه کن. به تو قول میدهم در این دقایق هیچ اتفاقِ مهمی جهانِ مجازی ات را دگرگون نکند.

حرف بزن و از خودت دفاع کن ، حالا که تمامِ فرصتهایی که طلب می کردی را به دست اوردی ، چیزی بگو..

از احساست بگو ، از مرگ و تلاطمِ انرژی هایِ منفی ای که همیشه یِ خدا احاطه ات کرده اند.

این قرارِ بی تکرار را بفهم و برایِ آخرین بار از خودت دفاع کن. 

به تمامِ این زندگی پُشت کردی و بی واهمه به سقوط رساندی ام. حالا برایِ یک بار هم که شده ثابت کن که اشتباه میکنم.همین حالا . .

حرف بزن . .
"
آرری 

**از قصه ای که شاید روزی خلق شود.

فیلم نگاه : او




ئودور : اون مقاله ای رو که تو دانشگاه در موردِ رفتارهایِ معمولِ سیناپسی نوشتی . . اشکم رو در آورد.

کاترین : آره ، اما همه چی اشکِ تورو در میاره

تئودور : هر چیزی که تو خلق کنی اشکم رو در میاره . .