داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

شعر بازی : دیوانگی


دیـــوانگی ها گــرچه دائم دردسـر دارند
دیــوانه ها از حال هم اما ... خبــر دارند

آئیــنه بانو ! تجــربه این را نشان داده :
وقتی دعاها واقعـــی باشند اثــر دارند

تنها تو که باشی کنار من دلم قرص است
اصلا تمام قرص ها جز تو ضــرر دارند

آرامش آغــوش تو از چشم من انداخت
امنیتی که بیمـــه های معتبــر دارند

" مردی " به اینکه عشق ده زن بوده باشی نیست
مردان ِ قدرتمند تنهـــا " یک نفر " دارند 

بهـــتر ... فرشته نیستم ؛ انسان ِ بی بالم
چــون ساده ترکت مــی کنند آنان که پـَـر دارند

می خواهمت دیوانه جان ! می خواهمت ... ای کاش
نادوستــانم از ســر ِ تو دست بــردارند

"امید صباغ نو"

شعر بازی : پریشانی


از بس کفِ دست بر جبین کوبیدم
تا بگذرد از سرم ، پریشانیِ من

نقشِ کفِ دست! محو شد، ریخت به هم
شد چین و شکَن، به رویِ پیشانیِ من

"کارو دردریان"

شعر بازی : چای




کنارِ خنده یِ تو چایِ داغ می چسبید

که از لبانِ تو فنجانِ من شکَر میخواست

"علی اکبر آغاسیان"

شعربازی : خورشید و شب


زُلفِ پر پیچ و خَمَت کو تا زِ هَم بازَش کنم
بوسه بر چینَش زدم با گونه ها نازش کنم

غُنچه ی صبرم شکوفا میشود ، اما چه دیر
کو سرانگشتِ شتابی تا ز هم بازَش کنم

قصه ی رُسواییَم چون صبح عالمگیر شد
کی توانم همچو شب آبِستنِ رازش کنم

پرده ی شرمی به رخسارِ سکوت اَفکنده ام
برفِکَن این پرده را تا قصه پردازش کنم

خُفته دارد دل به هر تاری نوایی ناشناس
زخمه ی غم گر زنی سازی نوا سازش کنم

چون غُباری نرم ، دل دارد غمی غمخوار کو
کاشنای این سبک خیز سبک تازش کنم

من سرانگشتِ طلایی رنگ خورشیدم تو شب
زُلفِ پر پیچ و خَمَت کو تا زِ هَم بازَش کنم

"سیمین بهبهانی"

شعر بازی : شیدایی


غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود
من که پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود

همدمی ما بین آدمها اگر می یافتم
آهِ من در سینه ام یک عمر زندانی نبود

دوستانِ روبه رو و دشمنانِ پشت سر
هرچه بود آیینِ این مردم مسلمانی نبود

خارِ چشمِ این و آن گردیدن از گردن کشی است
دست رنجِ کاجها غیر از پشیمانی نبود

من که دربندم کجا؟ میدانِ آزادی کجا؟
کاش راهِ خانه ات این قدر طولانی نبود

"علیرضا بدیع"