داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

حرفِ مردم : لیدیا دیویس



قضاوتِ غلط درباره یِ دیگران خیلی راحت است.تازگی ها فهمیده ام که تویِ تمامِ این ماه ها قضاوتهایم درباره یِ او غلط بوده. مثلا موقعی که انتظار داشتم نامهربان بشود ، مهربانی می کرد. یا زمانی که فکر می کردم باید هیجان زده شود ، باوقار می شد. وقتی حِس میکردم حوصله یِ تلفنی حرف زدن با من را نداشته باشد ، ازین کار لذت می بُرد. یا زمانی که فکر می کردم برایِ تلافیِ رفتارِ کم و بیش سردم به ام کم توجهی کند ، برعکس ، بیشتر از همیشه دلش می خواست با من باشد و خودش را به دردسر زیادی می انداخت و پولِ زیادی خرج می کردتا برایِ مدتی کوتاه با هم باشیم. ولی تا خودم را راضی کردم که او می تواند مردِ زندگی ام باشد ، ناگهان همه چیز را به هم زد.


از داستانِ کوتاهِ "عیب و ایرادهایِ من"

حرفِ مردم : کازوئو ایشی گورو



وقتی هلن داشت خداحافظی می کرد گفتم : "دوستت دارم" این جمله را با همان شتاب و سرعتی گفتم که معمولا در پایانِ مکالمه با همسرت می گویی. چند ثانیه سکوت برقرار شد و او هم همان جمله را با همان حالت گفت. بعد رفت. 


خدا می داند این چه معنایی دارد. فکر میکنم الان اتفاقی نمی افتد ، اما منتظر می مانم تا باندپیچی ها برداشته شود. بعدش چه می شود؟ شاید حق با لیندی باشد. شاید همان طور که او می گوید من به چشم اندازی جدید نیاز دارم و زندگی واقعی بزرگتر از عشق ورزیدن به یک نفر است. 


شاید این واقعا نقطه یِ عطفی برایِ من است و اتفاق هایِ خوب در انتظارِ من هستند. شاید حق با اوست.


**از مجموعه "شبانه ها"

حرفِ مردم : آلبر کامو



مادرم می گفت : "یه آدم هیچوقت به طورِ کامل بدبخت نیست" . من این رو تو  زندان وقتی خورشید طلوع می کرد و روزِ حدیدی به سلولم رخنه می کرد ، فهمیدم.

"آلبرکامو" در (بیگانه)