داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

فیلم نگاه : پسرانگی




* فقط فکر میکنم خیلی چیزا هست که میتونستم انجام بدم و احتمالا میخوام انجام بدم ، اما نمیدم.


-- خب چرا؟


* فکر کنم فقط ازین می ترسم که مردم چه فکری می کنن . میدونی قضاوت می کنن.


-- آره . فکر کنم خیلی راحته که بگی " اصلا اهمیت نمی دم دیگران چه فکری میکنن" . اما همه براشون مهمه ، میدونی؟


* آره دقیقا. تهِ دلشون. من از دستِ همه یِ آدمایی که باهاشون در ارتباطم خیلی عصبانی می شم. فقط به خاطرِ اینکه کنترلم می کنن یا هرچی. اما میدونی؟ اونا حتی خودشونم نمی دونن که دارن اینکارو می کنن.


-- آره . خب تو این دنیایِ ایده آل جایی که هیچ کس کنترلت نمی کنه ، چی فرق داره؟ چی عوض میشه؟!


* همه چی . میدونی فقط دلم میخواد بتونم هرکاری که میخوام انجام بدم. چون باعث میشه احساسِ زنده بودن بکنم. برعکسِ اون چیزی که منو یه آدمِ نُرمال و معمولی نشون می ده.


-- اصلا نرمال بودن یعنی چی؟


* فکر نکنم معنیِ خاصی داشته باشه.


-- یه جورایی عجیبی میدونی؟


* آره؟ این یه تعریفه؟ 


-- نمیدونم . میخوای عجیب غریب باشی؟


* خب من نمیخوام تو پارک بچه ها رو بترسونم یا این چیزا!

فیلم نگاه : مرثیه ای بر "زندگی جایِ دیگری است"



مرگ عینِ عدالت است ، اما به بدترین شکل !


آدم است دیگر ، کوه که نیست. بالاخره روزی می بُرد و تمام می شود. مثلِ داوود (حامد بهداد) در همین عکس که سرگشتگی و خستگی اش نمادِ فیلم شده. مرگ شوخی سرش نمی شود و آمدنش هم همیشه غافلگیرت می کند. حتی اگر با آن غریبه نباشی و عالم و آدم دست به دامانت شوند تا از سرِ راهِ عزیزانشان برداری اش ، باز وقتی سر می رسد که انتظارش را نداری.


آدم تا یک جایی و مرزی دوام می آورد و خودش را می کشاند ، از یک جایی به بعد درد به ذره ذره یِ وجودت رسوخ می کند و زمین گیرت می کند ، حتی اگر پدرِ فرزندانی باشی که تشنه یِ مهرِ مادری اند . وقتی از پا افتادی موجی از بی تفاوتی بر زندگیِ رو به افولَت سایه می افکند و کم کم آب می شوی. هرچقدر هم که سنگ باشی ، باز پایِ مرگ که وسط بیاید آب می شوی . 

و این جنونِ بی درمان آدمی را به برزخی می برد که دیگر هیچ چیز اهمیتِ دنیایی اش را ندارد و تو درست در یک قدمیِ مرگ باز ناجیِ جانِ آدمی می شوی که نمی خواهی اش.


و تو و همه یِ ما در آن روزها و احوالِ منتهی به مرگ در می یابیم که "زندگی جایِ دیگری است" مثلِ داوود.


"آرری"

فیلم نگاه : او




ئودور : اون مقاله ای رو که تو دانشگاه در موردِ رفتارهایِ معمولِ سیناپسی نوشتی . . اشکم رو در آورد.

کاترین : آره ، اما همه چی اشکِ تورو در میاره

تئودور : هر چیزی که تو خلق کنی اشکم رو در میاره . .

فیلم نگاه : "اشباح"






"اشباحِ" هم رفت و در صفِ آثارِ عجیب و نازلِ این چندسالِ اخیر استاد قرار گرفت. فیلمی که قرار بود حال و هوایِ آثارِ دورانِ اوج مهرجویی را زنده کند ، نه تنها حالِ مخاطب را میگیرد ، بلکه خودش هم درگیرِ پیچشی میشود که انگار قرار بوده مخاطب را به دام بیندازد ، اما این تکنیک به کُل جواب نداده و "اشباح" فیلم بی سر و سامانی است که همه چیزش تصنعی است. (ادامه مطلب...)

 

ادامه مطلب ...

فیلم نگاه : "جیب بُرِ خیابانِ جنوبی"



"دنیایِ ما نیست، ما مالِ خود کرده ایم"--نگاهی به فیلم "جیب بُرِ خیابانِ جنوبی"

"جیب بُرِ خیابانِ جنوبی" دومین فیلمِ سیاوش اسعدی ، فوق العاده است. اسعدی که در فیلمِ اولش "حوالی اتوبان" (اگرچه دست و پا شکسته) اما توانسته بود بارقه هایی از نبوغ و استعدادش را به نمایش بگذارد ، در اینجا حجت را بر مخاطب تمام کرده و قدمهایِ خودش را به عنوانِ یک کارگردان و ایضا فیلمنامه نویسِ جوان و خوش فکر ، محکم کرده است.

"جیب بُرِ خیابانِ جنوبی" قصه ای کاملا اجتماعی را روایت میکند ، قصه یِ آدمهایی که هرکدام در اوجِ بی گناهی و ناخواسته چشمشان به رویِ کثافت ها و پلیدی هایِ زندگی باز شده و حالا هرچه بزرگ تر می شوند ، کمتر رویِ خوش از زندگی می بینند. . . "ادامه مطلب"
 
ادامه مطلب ...