داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

حرفِ مردم : بهاره رهنما



رُژِ لب را غلیظ می کشم رویِ لب هایم و رویم را از او برمی گردانم. او لَج می کند و پایش را می گذارد رویِ گاز. بینِ چیزهایِ اندکی که در همین چند هفته از من فهمیده ، یکی این است که به خاطرِ تصادفی که در بچه گی داشته ام از سرعت می ترسم ، این را روزی که برایِ خریدِ کت و شلوارِ او رفته بودیم ودیرش شده بود به او گفتم. 

حالا دارد با سرعتِ نزدیک به دویست در اتوبان می راند و اصلا نمی داند که این بار نمی ترسم. شاید چون این همان اتوبانی است که در آن و در یک عصرِ بارانی برایِ اولین بار سیامک مرا بوسید.

ساعتِ سواچِ صورتی هنوز رویِ دستم است و عقربه هایش نشان می دهد که دیگر خیلی دیر شده.


بخشی از قصه "عروس شماره 2" از "مالیخولیایِ محبوبِ من" __ "بهاره رهنما"

حرفِ مردم : بهاره رهنما




انگار خوابم بُرده بود. خوابِ سیامک را دیدم، داشت تویِ کشوهایِ میزِ اتاقش دنبالِ چیزی می گشت. اتاقش مثلِ همیشه به هم ریخته بود. تویِ خواب هم کاناپه اش پر از لباس بود. من گوشه یِ اتاقش ایستاده بودم ، اما سیامک انگار من را نمی دید.

مادرش آمد تویِ اتاق و پرسید : "دنبالِ چی می گردی؟چرا همه جا رو به هم ریختی؟"

من از همان گوشه گفتم : "دنبالِ بویِ موهایِ منِ که زیرِ بالششه". هیچ کدامشان صدایم را نشنیدند.

انگار مُرده بودم. با تماسِ دست هایِ سردِ نانا خانُم به اتاق برگشتم. داشت ماسکِ سرد و خشک شده را از رویِ صورتم پاک می کرد.


بخشی از "عروسِ شماره یِ دو" از مجموعه داستانِ "مالیخولیایِ محبوبِ من" __ "بهاره رهنما"