داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

حرفِ مردم : بهاره رهنما




انگار خوابم بُرده بود. خوابِ سیامک را دیدم، داشت تویِ کشوهایِ میزِ اتاقش دنبالِ چیزی می گشت. اتاقش مثلِ همیشه به هم ریخته بود. تویِ خواب هم کاناپه اش پر از لباس بود. من گوشه یِ اتاقش ایستاده بودم ، اما سیامک انگار من را نمی دید.

مادرش آمد تویِ اتاق و پرسید : "دنبالِ چی می گردی؟چرا همه جا رو به هم ریختی؟"

من از همان گوشه گفتم : "دنبالِ بویِ موهایِ منِ که زیرِ بالششه". هیچ کدامشان صدایم را نشنیدند.

انگار مُرده بودم. با تماسِ دست هایِ سردِ نانا خانُم به اتاق برگشتم. داشت ماسکِ سرد و خشک شده را از رویِ صورتم پاک می کرد.


بخشی از "عروسِ شماره یِ دو" از مجموعه داستانِ "مالیخولیایِ محبوبِ من" __ "بهاره رهنما"