داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

کافه موزیک : پاییزی از مسعود امامی


رو نیمکتِ بی تو ، تو قلبِ پاییزم
تا تو بیای خوبم ،  هستم نمی ریزم
رو نمیکتِ بی تو ، برگارو میشمارم
هروقت میخندم ،  هر وقت می بارم
تو نم نمِ بارون ، یادِ تو همرامه
این شهرِ غمگین باز ،  زیر قدم هامه
وقتی که تو نیستی ، دنیام بیاد پیشم
یادت که میفتم ، دلتنگ تر میشم
روزام بدونِ تو ،  مثلِ هَمَن همه
هیشکی مثِ تو نیست ،  شکلِ غَمَن همه
دور و بَرَم پُره ،  از این و اون ولی 
جاتو نمیگیرن ،  خیلی کَمَن همه




لینک : https://soundcloud.com/birmusicpage/masoud-emami-paeiz

دل نوشته : عاشق



کسی چه میداند که آدمها اول از همه عاشق چه چیزِ معشوقِ خود میشوند؟!

 آیا مثل قصه ها و افسانه ها همه چیز از نگاه شروع میشود و این چشمها هستند که همیشه میدرخشند؟ یا که نه، خنده ی معشوق به جانشان می نشیند و یادگاری می ماند در دلشان.. شاید هم دستها ، دستهای کوچکی که لطافت دستانِ کودکان را به خاطر می آورند... "ادامه مطلب. . . "

  

ادامه مطلب ...

دل نوشته : شبهای پاییزِ امسال



و شبهای پاییز . این شبهایی که انگار رسالتشان را فراموش کرده اند . اصلا انگار نه انگار که پاییزها همیشه بویِ جدایی میدادند. انگار نه انگار که شبهایشان باید خشک باشد و بی روح. تو گویی فراموش کرده اند پاییز ها ، که باید غمگین باشند .


امسال شبهای پاییز بلاتکلیفم کرده اند. نمیدانم چه سِری است که امسال بیش از هر سالِ دیگری دلتنگی می آوردند این شبها . . عشق می آوردند . . برگ ریزانِ رنگارنگِ پاییز امسال ، قصه فِراق و دل بریدن نیست ، قصه عشق و ایثار است . . قصه جنون است و خودباختگی..  و چه قصه های آشنایی هم هستند . . همانهایی که با عشق سر و کله شان پیدا میشوند و دمخورِ آدمهایند در روزگارِ عاشقی . . 


و من ،  در یکی از همین شبهای دوگانه ی پاییزی که سردیشان طعنه به شبهای کوتاه زمستان میزند ، پشت میزِ همیشگی ام نشسته ام و همانطور که دستانم را با بخارِ استکانِ چای گرم میکنم ، به خیابان زُل زده ام . . آخر میدانی داشتم همان کتابی را میخواندم که در آن روزِ بارانی و زیرِ همین پنجره به من دادی و شد اولین هدیه عشق کوچکمان . .  و من هروقت فکریِ تو میشوم از همین پنجره به خیابان زُل میزنم. . به همان جایی که روزی صدای پای قدمهایت آرامش میکند و تو ، می آیی . . . 


"آرری"

کافه موزیک : مَل مَل از کامران عطا



یک آهنگِ خاص و آرام برای نیمه شبهای سردِ پاییز . . .  "مَل مَل" با صدای "کامران عطا"


https://soundcloud.com/arash-reza/kamran-ata-malmal