داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

شعربازی : مُعما

می توانی بروی قصه و رویا بشوی

راهیِ دورترین نقطه یِ دنیا بشوی


ساده نگذشتم از این عشق ،خودت می دانی

من زمین گیر شدم تا تو مبادا بشوی


من و تو مثلِ دو رودِ موازی بودیم

من که مُرداب شدم بلکه تو دریا بشوی


دانه یِ برفی و آن قدر ظریفی که فقط

باید از این طرفِ شیشه تماشا بشوی


گره یِ عشقِ تو را هیچ کسی باز نکرد

تو خودت خواسته بودی که معما بشوی


بعد از این مرگ نفس هایِ مرا می شمرد

فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی


"مهدی فرجی"