داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

احوالِ حافظ : شبِ اول



اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک

برو به هرچه تو داری بخور دریغ مخور

که بی دریغ زند روزگار تیغِ هلاک


به خاک پای تو ای سرو نازپرور من
که روز واقعه پا وامگیرم از سر خاک


چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری
به مذهب همه کفر طریقت است امساک


مهندس فلکی راه دیر شش جهتی

چنان ببست که ره نیست زیر دیر مغاک


فریب دختر رز طرفه می زند ره عقل

مباد تا به قیامت خراب طارم تاک


به راه میکده حافظ خوش از جهان رفتی

دعای اهل دلت باد مونس دل پاک



*از این پس هر شب از زبانِ خواجه یِ شیراز خواهیم شنید و شب زنده داری هایِمان را به شیرینیِ تغزلِ حضرتِ شعر آغشته میکنیم بلکه رویاهایِمان رنگ بگیرند . . . 

**عکسِ فوق که نمادِ ازلی و ابدیِ پُستهایِ "احوالِ حافظ" خواهد بود توسط دوستِ هنرمندم "پویانِ صدقی" طراحی و گرفته شده است.