با خیال زیستن آرامشی دارد
دنیایِ آشفته ام را با هزار هزار جهانِ چیده شده یِ این آدمهایِ نقاب دار عوض نخواهم کرد
و برایشان شعری نخواهم خواند
تا در عقب ماندگیِ به ظاهر مُدرنِشان بپوسند و بمیرند
صورتک های خوشبختشان حالم را به هم می زند
آسوده در هزاتویِ ذهنم سفر می کنم
و هر روز صبح نفسی از سرِ تنهایی و سکون می کشم
مگر آشفتگی نهایت دارد؟..
من که روزها در خانه می نشینم و دلم برایِ خانه تنگ می شود
من دلم برایِ دستپُختِ مادرم لَک زده
آن هم وقتی که هر روز غذایِ خانگی اش را می چِشَم
و این تشویش و بی قراری راهِ رهایی ندارد
آن قدر دور از تو ..
و آن قدر نااُمید از جهانِ مصنوعیِ آدمها
به کتاب پناه می برم
و برایِ خودم شعر می خوانم
و می نویسم
که این عبادت روزی جواب خواهد داد
و خداوندِ قلم روزی نوشته هایم را می شنود
و چشمِ رضایت بر هم می گذارد
کاش این آشفتگی هیچ وقت تمام نشود که با خیال زیستن عجب آرامشی دارد . .
"آررِی"