داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

حرفِ مردم : کالین فرث



وقتی که واقعا درگیرِ خواندنِ رمان هستم ، در طولِ خواندنش - و نه فقط آن ساعت هایی که مشغولِ خواندن هستم - دنیا را جورِ دیگری می بینم. انگار دارم در میانِ مِه قدم می زنم. مسحور از جادویِ کتاب ، به هر چیزی از میانِ منشوری متفاوت نگاه می کنم. دارم جورِ ناقصی از یک نظریه نقل قول می کنم که چند سالِ پیش به ش برخورد کردم. ایده یِ اصلی این بود که هر کسی در این دنیا یک زندگیِ مخفی دارد. همه یِ چیزهایی که دور و برمان اتفاق می افتند و ما آن ها را در خودآگاهمان تحلیل نمی کنیم ، با ما و درونِ ما می مانند. یک مکتبِ فکری هست که می گوید اشیایِ بی جان قادرند باعثِ ایجادِ احساساتِ خاصی در شما شوند بی آن که بدانید چرا. یک ماگِ سبزرنگ برمی دارید و قهوه ای را که تویش ریخته اید، می نوشید و به چیزی جُز این فکر نمی کنید که قهوه اش خوب است یا بد. حدودِ یک ساعت بعد غمگین می شوید و نمیدانید چرا. شاید رنگِ ماگ درست همان رنگِ ماگِ مادربزرگتان بوده. از احساساتی که در شما بیدار شده اند با خبرید ، اما نمی دانستید که ناخودآگاهتان از میانِ این همه چیز عبور کرده ، چیزی را به خاطر آورده ، لحظاتِ ناخوشایندِ مربوط به آن را مرور کرده و بعد نتیجه را به شما منتقل کرده است.


پس کتاب می تواند چیزهایی را در شما بیدار کند که پیش از خواندن در خواب بوده اند. برایِ من چنین امکانی ارزشمند است. این طور نیست که تنها به زاویه یِ دیدِ نویسنده واکنش نشان بدهم ، لذتی که از به دست گرفتنِ یک کتاب نصیبم میشود ، مالِ خودم است . از خودم می آید.


"کالین فِرث" __ مجله ی "اُ مَگزین" _ 2005

ترجمه : "سید جواد رسولی"

به نقل از شماره شصت و هفتمِ مجله سینماییِ 24 _ شهریورِ 94 - صفحه یِ 100

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.