داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

احوالِ حافظ : شبِ هشتم



صبا زمنزل جانان گذر دریغ مدار

وز او به عاشق بی دل خبر دریغ مدار


به شکر آن که شکفتی به کام بخت ای گل

نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار


حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی

کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار


جهان و هرچه در او هست سهل و مختصر است

ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار


کنون که چشمه قند است لعل نوشینت

سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار


مکارم تو به آفاق می برد شاعر

از او وظیفه و زاد سفر دریغ مدار


چو ذکر خیر طلب می کنی سخن این است

که در بهای سخن سیم و زر دریغ مدار


غبار غم برود حال خوش شود حافظ

تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار


عکس : پویانِ صدقی

نظرات 1 + ارسال نظر
فرید یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 10:58 http://kindgod19.blogsky.com

خدایا تو می دانی ما را چه می شود و ما خود نمی دانیم
پس تو نجاتمان بده ، ای آنکه بی آنکه بگویم شنیده ای …

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.