داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

احوالِ حافظ : شبِ چهارم



صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم

وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم


نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم

دلق ریا به آب خرابات برکشیم


فردا اگرنه روضه رضوان به ما دهند

غلمان ز روضه حور ز جنت به در کشیم


بیرون جهیم سرخوش و از بزم صوفیان

غارت کنیم باده و شاهد به برکشیم


عشرت کنیم ور نه به حسرت کشندمان

روزی که رخت جان به جهانی دگر کشیم


سر خدا که در تتق غیب منزویست

مستانه اش نقاب ز رخسار برکشیم


کو جلوه ای ز ابروی او تا چو ماه نو

گوی سپهر در خم چوگان به سر کشیم


حافظ نه حد ماست چنین لاف ها زدن

پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.