داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

ترانه بازی : خانُمی



گوشه یِ چارقَدِتو نگیر ازم
خانُمی شما پُشت و پناهمی 

مگه میشه قربونِ چِشات نشد
من کویرم خانُمی تو ماهَمی (ادامه مطلب...)
  
عصر پنج شنبه تو این خیابونا
بدجوری خیالت اومد به سرم

آخ دلم لَک زده واسه روزایی 
که همش میدیدمِت دور و بَرَم

من که درسِ عاشقی نمیدونم
اگه عشق حسیه که داری به ما

عشقایِ کوچیکِ دنیا هیچی نیست
پــیــشِ حــسِ مــادرونــه یِ شُــما

آخ چه حالم خوبه از بودنِتون
گرچه این روزا اَزَم دوری خانُم

رامو گُم نمیکنم تا وقتی که 
تو مسیرِ زندگیم نوری خانُم

خانمی شما بهشته پیرهَنِت
بویِ عطرِ گُل میده حرف زدنت

بذا آروم بگیرم واسَم بخند
که قشنگه لحظه یِ خندیدنت

سخته دلتنگی میدونم خانُمی
بعضی وقتا چشاتون ابری میشه

نگرانی حالتــو بـــد میکنه
دلتون لبریزِ بی صبری میشه

اما من چشم و دلم روشنه و 
میدونم این فاصـله زودگذره

بی بهونه هِی به یادتونم و 
این شبا بی فکرتون نمیگذَره

واسه دیدنِ دوباره یِ شما 
نمیدونین که دلم چه حالیه

ساعتارو میشمُرم یکی یکی
جایِ دستاتون تو دستام خالیه

شما روز و شَب نداشتین خانُمی 
تاکه من قَد کشیدم این همه سال

یــه فــرشتــه ایــن تا دنیــا باقیه
یــه فرشــته ایــن ولــی بدونِ بال

"آرری"
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.