داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

دل نوشته هایی از پادگان به مقصدِ تو (1)






همه چیز بالاخره یک روز تمام می شود و رو سیاهی اش می ماند برایِ این فاصله که قفسِ دوری را هر روز تنگ تر می کند. . . من از پشتِ این پنجره آنقدر طلوع ها و غروب ها را می شمارم تا لحظه یِ رهایی خودی نشان دهد . . .

همه چیز بالاخره روزی تمام می شود و من خطِ قرمزی می کشم بر همه یِ جاده هایی که بینِ ماست . . 

میدانم سختی هایی که این روزها می کشیم ، آبستنِ خاطره هایِ فردایِ ماست اما . . . دلتنگی که منطق سرش نمی شود . . در چشم به هم زدنی گُر می گیرد و همه یِ وجودت را می سوزاند . . .

تو کجایی؟! . . .قدم زدن زیرِ این آفتابِ زمستانی بدونِ تو نمی چسبد . . . 

"آرری"

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.