داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

حرفِ مردم : فرهاد جعفری



رفتم سراغِ نامه های علی. که نوشته بود : "خیلی عجیبه ، دیگه نه فیلم ، نه رُمان ، نه موسیقی ، هیچکدوم حالِ سابقو بهم نمیده. معلوم نیست چه مرگم شده. تو چی فکر میکنی؟"

برایش نوشتم : "خدابیامرزتت. کارت تمومه بچه. دلت زن می خواد!"

یعنی داستانش این است که هر مردی ، یک وقتی می رسد به اینجا که دیگر هیچ چیز حالِ سابقش را نمی دهد و خودش هم نمی فهمد این دگرگونی از کجا آب می خورد. معنیِ روشن و خودمانیِ یک چنین وضعیت این است که طرف ، دلش یک بغلِ گرم می خواهد که مالِ خودش باشد. یعنی کار با فاحشه و تک پَران و مثلِ ان ها پیش نمی رود. 

فقط یک زن و آن هم مالِ خودِ خودت. دوباره ردیفت می کند. وگرنه هیچ بعید نیست کارت به جنون و دیوانگی هم بکشد.


از "کافه پیانو"__"فرهاد جعفری"