فرضیه یِ دیگرم این است که مغزِ شاریک در زمانِ سگ بودنش اطلاعاتِ وسیعی از سطحِ خیابان جمع آوری کرده است. تمامِ کلماتی که او در ابتدا به کار می بُرد زبانِ خیابانی بود که یاد گرفته بود و در مغزش ذخیره کرده بود. اکنون وقتی در خیابان از کنارِ یک سگ می گذرم وحشتِ عجیبی بر من چیره می شود. خدا می داند چه چیزهایی در ذهنشان کمین کرده است!
از "دلِ سگ" __ "میخائیل بولگاکف"