داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

حرفِ مردم : کیومرث مرزبان

این زیرِ آواز زدن حال عجیبی‌ست...
آدم یا وقتی که خیلی حالش خوب است آواز می‌خواند...یا وقتی که حالش خیلی خراب است...
خود شما...
وقتی که عاشق شدید... وقتی که از پیشِ معشوق به خانه باز می‌گشتید...وقتی از پنجره‌ی ماشین یا اتوبوس یا قطار بیرون را نگاه می‌کردید...آواز نخواندید؟ 

یا مثلاً همان روزی که همه چیز تمام شد | غروبش | وقتی که داشت باران می‌بارید و شهر را از داخلِ قطره‌های روی شیشه نگاه می‌کردید...زمزمه نکردید و آه نکشیدید؟

حالا همه‌اش عشق و عاشقی نیست...
 خودِ من یک سال نزدیک بود تجدید بشوم | یعنی فکر می‌کردم که می‌شوم | بعد کارنامه را گرفتم و دیدم نشدم | همان‌جا وسطِ مدرسه جلوی ناظم و مدیر بلند زدم زیرِ آواز.... طوری که نزدیک بود کارنامه را از دستم بگیرند و تجدیدم کنند...

وقتی که به مادربزرگم گفتم می‌خواهم از ایران بروم | زد زیرِ آواز...
رفت داخلِ آشپزخانه | الکی خودش را با گاز مشغول کرد و با صدای آرام شروع به آواز خواندن کرد...
درست یادم نیست که چه می‌خواند | اما این را می‌دانم که دلش گرفته بود...

چند شب پیش اسکایپ کردیم | پس از چند سال من را از داخلِ وبکم دید | مات و مبهوت با بغض نگاهم می‌کرد | یک کلمه حرف نمی‌زد و فقط می‌گفت:"قربونت برم..."...
نتوانستم مکالمه را تمام کنم | گفتم خط خراب است و قطع کردم... وقتی که قطع کردم بغض داشت خفه‌ام می‌کرد...
همان‌جا زدم زیرِ آواز...در واقع آواز آنجا به دادم رسید...
آواز به دادِمان می‌رسد...وقتی که داد داریم و نمی‌توانیم داد بزنیم. .تنها چیزی که می‌تواند به دادمان برسد آواز است....

کیومرث_مرزبان

نظرات 1 + ارسال نظر

It is a great article. You will surely like this also because it is a great stuff, yeah it’s give us lots of interest and pleasure. Their opportunities are so fantastic and working style so speedy.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.