دوست داشتن ، دوباره دوست داشتن درست لحظه ای برایت اتفاق می افتد که بی هوا از خانه بیرون زدی ، کوچه ها پر از قاصدک های پرنده است و ریزه بارانی شانه هایت را خیس می کند و کسی که هیچ منتظرش نبودی خندان می رسد از آن طرف خیابان و می گوید که دیشب خوابت را دیده و دستت را می گیرد و سریع می کشد سمت خودش ،مبادا پریدن بی حواس بچه های مدرسه سرکوچه توی چاله های کوچک گل و آب ، لباس تازه ات را خیس کند،همان وقت است که تو خوشخوشک از جوبی می پری و در حالی که دستت توی دست آن غریبه است می فهمی که داری خوابش را می بینی .
به نقل از صفحه یِ شخصیِ "شرمین نادری"