داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

خَل آص !


اگرچه مدت ها بود دستانش را دورِ گردنم حلقه کرده بود و رگهایِ "دوست داشتن" اَم را فشار می داد. اگرچه "او" را گرفت اما  ، هر چه بود ، زورش به رویاهایم نرسید. 

از امروز ما اینجاییم و یک دنیایِ پیشِ رو . . . 


*پایانِ تبعیدِ اجباری به شبهایِ سردِ پادگان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.