داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

"دل نوشته هایی از پادگان به مقصدِ تو (3) "





دلم گرفته . . دلم به اندازه یِ تمامِ روزهایی که ندیدمت گرفته . . .دلم قدِ تمامِ شبهایی که دستت را نبوسیدم تنگ شده . . . اصلا این دوری و فاصله کجایِ تقدیرِ پُر پیچ و خَمم پنهان شده بود که سالهایِ سال از آن غافل بودم؟ . . 


مادر . . . فاصله مجالِ نفس کشیدن نمی دهد . . هر بار که به تو فکر میکنم سنگِ بغض راهِ گلویم را می بندد . . .پس کِی و کجا باز در آغوش می گیرمت؟ . . چند نمازِ صبحِ دیگر بگذرد تا باز در گُرگ و میشِ صبحگاهی نجواهایِ خداییَت گوشم را پُر کند؟ . . . از من بپرس که خوب میدانم این دوری ویران کننده است و بس . . از من بپرس که خوب میدانم هر روز که چشمم در چشمانت نیفتد عمری را از دست داده ام . . و چه بی شمارند روزهایِ از دست رفته یِ عمرِ من . . .


درست است که من دلم گرفته اما . . "خانُم" . . تو دلت نگیرد . . . خدا نکند لحظه ای آسمانِ چشمانت بارانی شود که برقِ صاعقه اش تمامِ هستی ام را به آتش می کشد . . تو فقط بمان . . . بمان و همیشه خوب باش . . .مثلِ همین روزها . . 


تو فقط بخند "خانُم" . . . آخر خودِ خدا هم جنتش را ارزانیِ قدمهایت کرده . . . پس بخند و پادشاهی کن بر بهشتِ بَرینی که با حضورت برایمان دست و پا کرده ای . . . 


"آرری"

نظرات 2 + ارسال نظر
س دوشنبه 12 اسفند 1392 ساعت 18:09

حیف که مادرم رفت......

خدا رحمتشون کنه .. :(

یک دوست سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 01:58

همه کائنات را میبینم که شاهد این اوج دلتنگی هستند ...
آخر همان خدای را میبینم که شاهد این اوج احساس است ...


تو فقط بخند "خانُم" . . . به ارزش والای لبخند تو همان خدا این دوری را به وصال بدل میکند

سرِ تعظیم فرود می آرم جلوِ این همه شعر و شعور . . :)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.