داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

ترانه بازی : حسِ خوب

چه حسِ خوبیه تو فصل سرما

من از وجود تو آتیش بگیرم


چقد نوازشه تو عمق چشمات

وقتی میگم میخوام برات بمیرم


چقد تو سایه بونی وقتی تنهام

چقد خیالِ تو همش باهامه


شیرینیِ مطلق دلبستگی

وقتیه که چشات توی چشامه


من از تموم آرزوها کَندم

فقط توئی که آرزومو میدی


فقط توئی که با نگاه کردنت

بین همه سیاهیا سپیدی


میدونم و میدونی که نمیشه

یه لحظه دوریتم واسم عذابه


شبهایی که نیستی تو خواب و رویام

سقفِ خیال روی سرم خرابه


تو از تبار حس و شعر و شوری

تو بی نظیری مهربون و ساده


چه بی اراده زیر بارون میرم

وقتی که فکرت تو سرم زیاده

 

چه خوبه عطرتو عوض نکردی

همیشه اینجوری میای تو یادم


همیشه حسِ خوبِ بویِ عطرت

جون میگیره تو لحظه های ساده ام


چه زندگی بخشه وجود دستات

همیشه آبیه پَسِ خیالم


خیالِ من چه راحته با عشقت

چقد تو آسمون ستاره دارم


میخوام یه اعترافی کرده باشم

تو این هوا که سرد و سربه زیرم


چه حس خوبیه تو فصل سرما

من از وجود تو آتیش بگیرم

"آرری"

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.