داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !
داستان نویسِ مغرور !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

حرفِ مردم : رضا قاسمی



تا این جا روشن شده بود که آینه یِ من اشیا را نشان می دهدو آدم ها را نه.آیا این نتیجه گیری کاملا منطقی بود؟ مسلما نه.
تنها شیئی که تا آن لحظه موفق شده بودم تصویرش را ببینم ریش تراشم بود. پس به سرعت دست به کار شدم. پیش از همه هم پرده ها را کشیدم. بعد ، در حالی که از هیجان قلبم داشت جاکَن می شد، با بیم و امید مسواکم را برداشتم و مقابل آینه گرفتم و در کمالِ حیرت آینه خالی بود. 
دوباره ریش تراش را مقابل آینه گرفتم ، پیدا بود. این بار هر دو را با هم مقابل آینه گرفتم. تصویرِ ریش تراش را می دیدم و مسواک را نه.

از "همنواییِ شبانه یِ اُرکسترِ چوب ها" نوشته "رضا قاسمی"

فیلم نگاه : پسرانگی




* فقط فکر میکنم خیلی چیزا هست که میتونستم انجام بدم و احتمالا میخوام انجام بدم ، اما نمیدم.


-- خب چرا؟


* فکر کنم فقط ازین می ترسم که مردم چه فکری می کنن . میدونی قضاوت می کنن.


-- آره . فکر کنم خیلی راحته که بگی " اصلا اهمیت نمی دم دیگران چه فکری میکنن" . اما همه براشون مهمه ، میدونی؟


* آره دقیقا. تهِ دلشون. من از دستِ همه یِ آدمایی که باهاشون در ارتباطم خیلی عصبانی می شم. فقط به خاطرِ اینکه کنترلم می کنن یا هرچی. اما میدونی؟ اونا حتی خودشونم نمی دونن که دارن اینکارو می کنن.


-- آره . خب تو این دنیایِ ایده آل جایی که هیچ کس کنترلت نمی کنه ، چی فرق داره؟ چی عوض میشه؟!


* همه چی . میدونی فقط دلم میخواد بتونم هرکاری که میخوام انجام بدم. چون باعث میشه احساسِ زنده بودن بکنم. برعکسِ اون چیزی که منو یه آدمِ نُرمال و معمولی نشون می ده.


-- اصلا نرمال بودن یعنی چی؟


* فکر نکنم معنیِ خاصی داشته باشه.


-- یه جورایی عجیبی میدونی؟


* آره؟ این یه تعریفه؟ 


-- نمیدونم . میخوای عجیب غریب باشی؟


* خب من نمیخوام تو پارک بچه ها رو بترسونم یا این چیزا!