-
سیاه و سفیدهایِ مشهور : واکین فینیکس
یکشنبه 9 فروردین 1394 05:22
**سربرگِ جدیدِ بلاگ به عکسهایِ دلچسبِ سیاه و سفیدِ آدم هایِ سرشناس اختصاص دارد. خواه خواننده باشند ، یا رئیس جمهور!
-
بگذارید این بار داوران داستانِ شما را بخوانند!
یکشنبه 9 فروردین 1394 04:47
-
عکس نگاه : مردی که می رود
شنبه 8 فروردین 1394 10:57
اثری از : پائولو ونتورا "Paolo Ventura" نامِ اثر : "Man Leaving'
-
شعربازی : میله هایِ قفس
شنبه 8 فروردین 1394 10:51
من کَزین فاصله غارت زده یِ چشمِ تواَم گَر به دیدارِ تو اُفتد سر و کارَم چه کنم؟ . . یک به بک با مُژه هایت دلِ من درگیر است میله هایِ قفسم را نشُمارم چه کنم؟ . . "سید حسن حسینی"
-
قصه : " پنج شنبه یِ آخرِ سال"
جمعه 29 اسفند 1393 17:03
بیش تر از همه منتظرِ مادرم هستم. آخر طبقِ روالِ هر ساله ، این روزها دیگر باید پیدایش می شد و مقدماتِ جشنِ کوچک و جمع و جورِ نوروزیِ مان را ترتیب می داد، اما هنوز نیامده و من نگرانش هستم. دیروز ظهر حوالیِ ساعتِ سه ، یک خانواده یِ سه نفره داشتند این اطراف را می گشتند و چشمِ شان دنبالِ نامی آشنا سو سو می زد. نمیدانم چه...
-
روزمرگی : کریس دی برگ
دوشنبه 18 اسفند 1393 16:55
رو به رویِ آینه می ایستم. به خودِ امروزم نگاه می کنم. جوانِ بلند قامتی که ته ریشِ نامرتبی به صورت دارد ، پایِ چشمانش گود افتاده اند و لاغر است. بر چشمانِ بیست و چند ساله ام عینک پوشانده ام تا هر آنچه دیدنی ست را واضح تر ببینم. در چشمانم اما تلفیقی از ترسِ از دست دادن و اُمیدِ به کامیاب شدن موج می زند و این از پشتِ...
-
فیلم نگاه : چند مترِ مکعب عشق
پنجشنبه 18 دی 1393 05:23
همه مان میدانیم سختی انتظارمان را می کشد.همه مان وقتی در جوانی عاشق می شویم. وقتی لِی لِی کنان تا محلِ قرار می دویم. وقتی خنده هایِ دو نفریِمان را جز خدا کسی نمی شنود. وقتی با چوب کبریت خانه یِ آرزوهایمان را می سازیم و هِی نگاهش می کنیم ، می دانیم که سختی انتظارمان را می کشد. غریب هم که باشی بدتر است. به قولِ مردی...
-
عکس نگاه : هر شب تنهایی
پنجشنبه 18 دی 1393 05:00
-
فیلم نگاه : دختر گمشده
پنجشنبه 18 دی 1393 02:11
وقتایی که به همسرم فکر میکنم ، همیشه به سرش فکر میکنم . تصور می کنم جمجمه ی دوست داشتنی شو می شکنم. مغزشو می شکافم و سعی میکنم به جواب سوالام برسم. اصلی ترین سوالات هر ازدواجی. به چی فکر میکنی؟ حالت چطوره؟ با همدیگه چه کار کردیم؟ از " Gone Girl" ساخته "دیوید فینچر"
-
مُکالمه
پنجشنبه 18 دی 1393 01:52
-- ببین تو عاشقِ چیِ من شدی؟ **عاشقِ اینی که با آدمایِ عادی هیچ فرقی نمی کنی. --و این که فرق نمی کنم ، امتیازه؟ **نه. واسه چی اینو می پرسی؟ --آخه همیشه فک می کردم آدما عاشقِ کسایی می شن که فک می کنن با بقیه فرق دارن. ** اشتباه فک می کردی. آدما عاشق میشن با تا بقیه فرق داشته باشن. خودِ تو چی؟ -- من که عاشق نیستم. ** پس...
-
حرفِ مردم : سَم شپرد
سهشنبه 16 دی 1393 15:50
از سرِ بیچارگی می گویم : "فکر میکنم حالا می دونم که زاناکس چی کار می کنه ، چطوریه که من اینطوری مهربون می شم". کاملا دارم با خودم حرف می زنم. بچه ها با صدایِ بلند خُر و پُف می کنند. ادامه می دهم: "مثلِ کسایی که جاز می زنن. همه یِ اونایی که تو دهه یِ شصت تو گروهِ پنج نقطه می زدن ، یادمه. اون وقت ها همه...
-
حرفِ مردم : رضا قاسمی
سهشنبه 16 دی 1393 15:49
تا این جا روشن شده بود که آینه یِ من اشیا را نشان می دهدو آدم ها را نه.آیا این نتیجه گیری کاملا منطقی بود؟ مسلما نه. تنها شیئی که تا آن لحظه موفق شده بودم تصویرش را ببینم ریش تراشم بود. پس به سرعت دست به کار شدم. پیش از همه هم پرده ها را کشیدم. بعد ، در حالی که از هیجان قلبم داشت جاکَن می شد، با بیم و امید مسواکم را...
-
فیلم نگاه : پسرانگی
شنبه 13 دی 1393 06:08
* فقط فکر میکنم خیلی چیزا هست که میتونستم انجام بدم و احتمالا میخوام انجام بدم ، اما نمیدم. -- خب چرا؟ * فکر کنم فقط ازین می ترسم که مردم چه فکری می کنن . میدونی قضاوت می کنن. -- آره . فکر کنم خیلی راحته که بگی " اصلا اهمیت نمی دم دیگران چه فکری میکنن" . اما همه براشون مهمه ، میدونی؟ * آره دقیقا. تهِ دلشون....
-
عکس نگاه : دیوارِ پنجره
جمعه 25 مهر 1393 03:31
-
شعر بازی : هبوط در کویر
پنجشنبه 24 مهر 1393 03:23
اول آبی بود این دل ، آخر اما زرد شد آفتابی بود ، ابری شد ، سیاه و سرد شد آفتابی بود ، ابری شد ، ولی باران نداشت رعد و برقی زد ولی رگبار برگِ زرد شد صاف بود و ساده و شفاف ، عینِ آینه آه ، این آیینه کی غرقِ غبار و گرد شد؟ هرچه با مقصود خود نزدیکتر می شد ، نشد هرچه از هرچیز و هرناچیز دوری کرد ، شد هرچه روزی آرمان پنداشت...
-
روزمرگی : یا علی گفتیم و . . .
پنجشنبه 24 مهر 1393 02:17
مردِ فروشنده گوشیِ تلفنِ بی سیمش را جلویِ گوشش گرفته بود و سمتِ من آمد. پرسید: "آقا شما سوال داشتین؟" جواب دادم: "آره ، تربیت هایِ پدر از محمد طلوعی و به دنبالِ کاچیاتو از تیم اوبراین رو میخواستم، هست؟" بعد او عینِ همین اسمها را برایِ آن کسی که پشتِ خطِ تلفن بود گفت و مثلِ اینکه او گفت نداریم که...
-
قصه : عکسهایِ خوابیده (3)
سهشنبه 22 مهر 1393 02:56
همه چیزِ آن شب بهتر از همیشه بود. نمیدانم او هم همین حس را داشت یا نه اما برایِ من شبِ متفاوتی بود. سیگارش را گوشه یِ لبش گذاشته بود و همانطور که لباسِ راحتی اش را نصفه و نیمه تنش کرده بودمشغولِ روشن کردنِ دوربینش بود تا عکسِ دیگری از من ثبت کند. هیچوقت نظرم نسبت به این عکاسی هایِ بدموقع اش عوض نمیشد. همیشه آنها را...
-
حرفِ مردم : لیدیا دیویس
دوشنبه 21 مهر 1393 12:20
قضاوتِ غلط درباره یِ دیگران خیلی راحت است.تازگی ها فهمیده ام که تویِ تمامِ این ماه ها قضاوتهایم درباره یِ او غلط بوده. مثلا موقعی که انتظار داشتم نامهربان بشود ، مهربانی می کرد. یا زمانی که فکر می کردم باید هیجان زده شود ، باوقار می شد. وقتی حِس میکردم حوصله یِ تلفنی حرف زدن با من را نداشته باشد ، ازین کار لذت می...
-
شعر بازی : به دیدارم بیا هر شب
شنبه 19 مهر 1393 03:12
به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند دلم تنگ است بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها دلم تنگ است بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی بیا ای همگناه ِ...
-
قصه : عکسهایِ خوابیده (2)
جمعه 18 مهر 1393 04:28
قسمتِ 2 : دو هفته گذشت و در این مدت هیچوقت به خودم جراتِ این را ندادم که خبری از او بگیرم.آخر اگر در زمانی غیر از شبها و روزهایی که به حضورش در خانه نیاز داشتم با او تماس می گرفتم ، حتما شک میکرد و شکِ او که با همه یِ سلولهایِ بدنش آدمهایِ مختلف را فهمیده بود یعنی مرگِ حسِ تازه پا گرفته ای که یک لحظه دست از سرِ فکرم...
-
عکس نگاه : گاهی باران
جمعه 18 مهر 1393 02:47
-
قصه : عکسهایِ خوابیده (1)
پنجشنبه 17 مهر 1393 03:50
قسمتِ 1 : لباسِ راحتی اش را پوشید و رفت سمتِ کیفش که رویِ صندلیِ آن طرفِ اتاق گذاشته بود ، خم شد و پاکتِ سیگارش را در اورد . روشن اش کرد و دوباره رویِ لبه یِ تخت نشست. بی آنکه به سمتِ منی که این طرفِ تخت خوابیده بودم برگردد ، پرسید : - تو سیگار نمی کشی؟ --نه -مگه نویسنده نیستی؟ -- خب چرا ، اما این چه ربطی داره؟ -هیچی...
-
عکس نگاه : ذره ای تاریکی ، لحظه ای شَب
پنجشنبه 17 مهر 1393 01:26
-
آیا وبلاگها را هنوز می خوانند؟
پنجشنبه 17 مهر 1393 01:24
بلاگرهایِ حرفه ای و قدیمی که کارشان کپی و پِیستِ لینکهای دانلود نباشد و بتوانند چهارخطی درست و درمان بنویسند و با مخاطبِ احتمالیِشان نیمچه ارتباطی برقرار کنند ، اگر دچار انقراضِ نسل نشده باشند ، تعدادشان خیلی کم شده! شبکه هایِ اجتماعی چنان تیشه به ریشه یِ وبلاگ و وبلاگ خوانی زده که کمتر کسی دیگر به این فضاها سرک می...
-
دل نوشته : باران جان
چهارشنبه 16 مهر 1393 02:51
خوش آمدی باران . . چه خوش می نوازی درختهایِ زخم خورده را و چه شوری داری. ببار . . بیشتر ببار تا همه یِ دلمُردگیهایِ آدمهایِ شهر را بشویی و رویِ تک تکِ سنگفرشها فقط ردِ پایِ خودت را جا بگذاری . بیشتر ببار باران جان که آسمانِ این شهر نایِ نفس کشیدن ندارد ، اما پایِ حرمتِ حضورِ تو که وسط باشد باز جان می گیرد. هنوز و...
-
ترانه بازی : احمد امیرخلیلی
سهشنبه 15 مهر 1393 15:45
تو بدجوری سرگرمِ رفتن شدی حواسم به سرمایِ تو راهته همه فکر تو رفتنه ، من هنوز توو فکرم که بارونی همراهته؟! بشین آخرین خنده هامو ببین ولی قبلِ بغضِ دوتامون برو به آرامشِ آسمون دل نبند هوا ابریه قبلِ بارون برو . . . **از مجموعه "تحتِ پیگردِ قانونی" ِ احمد امیرخلیلی
-
حرفِ مردم : کازوئو ایشی گورو
سهشنبه 15 مهر 1393 00:47
وقتی هلن داشت خداحافظی می کرد گفتم : "دوستت دارم" این جمله را با همان شتاب و سرعتی گفتم که معمولا در پایانِ مکالمه با همسرت می گویی. چند ثانیه سکوت برقرار شد و او هم همان جمله را با همان حالت گفت. بعد رفت. خدا می داند این چه معنایی دارد. فکر میکنم الان اتفاقی نمی افتد ، اما منتظر می مانم تا باندپیچی ها...
-
فیلم نگاه : مرثیه ای بر "زندگی جایِ دیگری است"
دوشنبه 14 مهر 1393 04:01
مرگ عینِ عدالت است ، اما به بدترین شکل ! آدم است دیگر ، کوه که نیست. بالاخره روزی می بُرد و تمام می شود. مثلِ داوود (حامد بهداد) در همین عکس که سرگشتگی و خستگی اش نمادِ فیلم شده. مرگ شوخی سرش نمی شود و آمدنش هم همیشه غافلگیرت می کند. حتی اگر با آن غریبه نباشی و عالم و آدم دست به دامانت شوند تا از سرِ راهِ عزیزانشان...
-
حرفِ مردم : آلبر کامو
دوشنبه 14 مهر 1393 03:26
مادرم می گفت : "یه آدم هیچوقت به طورِ کامل بدبخت نیست" . من این رو تو زندان وقتی خورشید طلوع می کرد و روزِ حدیدی به سلولم رخنه می کرد ، فهمیدم. "آلبرکامو" در (بیگانه)
-
عکس نگاه : عینکی ها همیشه قشنگتر می بینند!
شنبه 12 مهر 1393 10:43