-
شعربازی : آینه ی کوچکِ تو
پنجشنبه 18 مهر 1392 15:25
دَر بــه سَمــاع آمـده اسـت از خـبر آمـدنت خانه غزل خوان شده از زمزمه ی دَر زدنت خانه ی بی جان زتو جان یافته جانانه عجب گـــَر هــمــه مـن جـام شَـوم بـر اثـر آمــدنــت پیرِ مـن از بَـلخ مـگر وصفِ جمـال تـو کُـند وصف نیارست یقین وَرنه غزل هایِ مَنَت باتو خود ای جانِ غزل ای همه دیوانِ غزل لب بگشـایی کـه سخـن وام کنم از...
-
قصه : وقتی مُنیر بزرگ شد
دوشنبه 15 مهر 1392 15:58
-"آقا رسیدیم" بغل دستی ام بیدارم کرد با همین جمله. به لطف 12 ساعتی که در راه بودم پاهایم که چه عرض کنم تمام استخوانهایم ، خشک شده بود در این اتوبوس لعنتی. چشمانم را چندباری به هم زدم تا بتوانم کامل بازشان کنم. سری چرخاندم ، مردم داشتند کم کم پیاده میشدند و واقعا آخر راه بود انگاری. ساکَم را برداشتم و آرام...
-
دل نوشته : بَلال
دوشنبه 15 مهر 1392 15:53
سلام باز هم بلال..باز هم یادِ تو..نمیدانم کی میخواهم از شر این مرض خلاص شوم ، کی میخواهم و میتوانم از نامه نوشتن برای تو..توئی که اصلا نمیدانم نامه هایم را میخوانی یا نه ، دست بردارم... مادرم در خانه بلال درست کرده . . یادت افتادم... 4 سال پیش را یادت هست؟ در آن جاده ییلاقی که برای اولین بار دستت را گرفته بودم و ماشین...
-
فیلم نگاه : دربند
دوشنبه 15 مهر 1392 15:45
در نگاهِ اول فقط میشود حیرت کرد از این حجم انبوه دیالوگهای تغییر یافته و سانسور شده که به اعتقادِ من ، همین امر تا حدودی سبب شده که "دربند" پرویز شهبازی به آن مسیری که قرار بوده ، نرود و فیلمی باشد که اگرچه سر و شکلِ درستی دارد و خیلی خوب ساخته شده ، اما حرفش نصفه و نیمه باشد و اَبتر! قصه یک دختر شهرستانی که...
-
قصه : عکسِ چشمانِ گُلی
دوشنبه 15 مهر 1392 03:11
حرف توی کله اش نمیرفت اصلا مردَک! هرچه میگفتم آقای یعقوبی سفرشان کاریست و محضِ پول جور کردن و جمع کردنِ حسابها سفر کرده اند ، قبول نمیکرد و دائم تهدید میکرد و من را از پلیس آوردن و بازداشت و این حرفا میترساند. آخرش چاره ای نداشتم جز قطع کردنِ تلفن، تلفنی که در این روزها که اوضاع شرکت آشفته است و حسابها به هم ریخته جز...
-
مثلا مقدمه !
دوشنبه 15 مهر 1392 02:42
الو؟! الو؟..یک...دو...سه...صدا میاد؟! به زودی این مکان وبلاگ درست و درمانی خواهد شد ، با کلی خاطره و قصه و حرف و حدیث !