همه مان میدانیم سختی انتظارمان را می کشد.همه مان وقتی در جوانی عاشق می شویم. وقتی لِی لِی کنان تا محلِ قرار می دویم. وقتی خنده هایِ دو نفریِمان را جز خدا کسی نمی شنود. وقتی با چوب کبریت خانه یِ آرزوهایمان را می سازیم و هِی نگاهش می کنیم ، می دانیم که سختی انتظارمان را می کشد.
غریب هم که باشی بدتر است. به قولِ مردی "غربت به آسم می ماند" و چه بد می شود اگر غریب باشی و نفست هم به نفسِ آدمی بند باشد.
سختی همیشه تنهاست.نشسته و انتظارِ تک تکِمان را می کشد و آدمها دو دسته می شوند. یا عاشق نیستند و در مقابلش زانو می زنند ، یا عاشقند و تا ابد در چند مترِ مکعب جاودانه می شوند. و این وسط سهمِ پدرها همیشه نگرانی است.
همه مان آرزو داریم وقتی نفسهایِ آخرمان را می کشیم ، دستش در دستانمان باشد. مثلِ صابر.
"آرری"