خوش آمدی باران . .
چه خوش می نوازی درختهایِ زخم خورده را و چه شوری داری.
ببار . . بیشتر ببار تا همه یِ دلمُردگیهایِ آدمهایِ شهر را بشویی و رویِ تک تکِ سنگفرشها فقط ردِ پایِ خودت را جا بگذاری .
بیشتر ببار باران جان که آسمانِ این شهر نایِ نفس کشیدن ندارد ، اما پایِ حرمتِ حضورِ تو که وسط باشد باز جان می گیرد.
هنوز و همیشه بر سقفِ کوچکِ خانه ام بزن ..
آهسته ببار باران جان ، بگذار زنگِ رقصبازیِ قطراتت باز چشمانش را به یادم بیاورد ، که رازِ این دلبستگی تمامِ کائنات را درگیر کرده .
از تو چه پنهان اگر دیرتر می آمدی داشت غصه اَم می گرفت از پاییز و چه خوش آمدی در این سه شنبه یِ بی ادعا.
"آرری"
*برایِ اولینِ بارانِ پاییزیِ 93
**عکس : احمدِ عیدانی