در هر جُفت چشم ، رازی نهفته
و دریایی که پشتِ حصارِ چوبینِ پلک پنهان است
و هر چشم شعری دارد
که با هر نگاه غزل می شود
حال تو بگو
محبوبِ از دست رفته یِ من..
از چشمانت چند دفتر شعر بَردارم
تا نگاهم کنی؟..
"آرری"
* تو خیلی خوب می رقصی! معلومه زیاد این وَرا پیدات میشه!
- نه لزوما. فقط بعضی وقتها تماشایِ بعضی چیزا آدمو سرِ حال می آره!
* مثلا چی؟
- چشمات.
* یعنی من نباشم نمیتونی اینقد خوب برقصی؟
- چی؟ بلندتر بگو نمیشنوم.
* میگم مــــن نباشم هم میتونی اینقد خوب برقصی؟
- خب معلومه که نه. مگه اینکه..
*مگه اینکه چی؟
- مگه اینکه یه جایی قایم شی و مخفیانه نگام کنی.
* اونوقت تو که نمیدونی من دارم نگات میکنم.
- میفهمم!
*چه جوری؟
- حس می کنم.
* از کجا؟
- چشمات.
* هیچ میدونی من اون اولا فک میکردم واسه اینکه عینکی ام ، شاید منو نخوای؟
- هیچ میدونی اگه عینکی نبودی اون روز تو گالری بهت خیره نمی شدم؟
* حالا بمونم یا برم یه جا یواشکی نگات کنم؟
"آرری"
من کَزین فاصله غارت زده یِ چشمِ تواَم
گَر به دیدارِ تو اُفتد سر و کارَم چه کنم؟ . .
یک به بک با مُژه هایت دلِ من درگیر است
میله هایِ قفسم را نشُمارم چه کنم؟ . .
"سید حسن حسینی"
خوش آمدی باران . .
چه خوش می نوازی درختهایِ زخم خورده را و چه شوری داری.
ببار . . بیشتر ببار تا همه یِ دلمُردگیهایِ آدمهایِ شهر را بشویی و رویِ تک تکِ سنگفرشها فقط ردِ پایِ خودت را جا بگذاری .
بیشتر ببار باران جان که آسمانِ این شهر نایِ نفس کشیدن ندارد ، اما پایِ حرمتِ حضورِ تو که وسط باشد باز جان می گیرد.
هنوز و همیشه بر سقفِ کوچکِ خانه ام بزن ..
آهسته ببار باران جان ، بگذار زنگِ رقصبازیِ قطراتت باز چشمانش را به یادم بیاورد ، که رازِ این دلبستگی تمامِ کائنات را درگیر کرده .
از تو چه پنهان اگر دیرتر می آمدی داشت غصه اَم می گرفت از پاییز و چه خوش آمدی در این سه شنبه یِ بی ادعا.
"آرری"
*برایِ اولینِ بارانِ پاییزیِ 93
**عکس : احمدِ عیدانی