داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

داستان نویسِ مغرور !

گاه عاشقانه اند و گاه بی رحم . . گاه حس لطیف زندگی دارند و گاه بوی تَعَفُنِ مرگ میدهند ... دلنوشته هایم را میگویم !

فیلم نگاه : پسرانگی




* فقط فکر میکنم خیلی چیزا هست که میتونستم انجام بدم و احتمالا میخوام انجام بدم ، اما نمیدم.


-- خب چرا؟


* فکر کنم فقط ازین می ترسم که مردم چه فکری می کنن . میدونی قضاوت می کنن.


-- آره . فکر کنم خیلی راحته که بگی " اصلا اهمیت نمی دم دیگران چه فکری میکنن" . اما همه براشون مهمه ، میدونی؟


* آره دقیقا. تهِ دلشون. من از دستِ همه یِ آدمایی که باهاشون در ارتباطم خیلی عصبانی می شم. فقط به خاطرِ اینکه کنترلم می کنن یا هرچی. اما میدونی؟ اونا حتی خودشونم نمی دونن که دارن اینکارو می کنن.


-- آره . خب تو این دنیایِ ایده آل جایی که هیچ کس کنترلت نمی کنه ، چی فرق داره؟ چی عوض میشه؟!


* همه چی . میدونی فقط دلم میخواد بتونم هرکاری که میخوام انجام بدم. چون باعث میشه احساسِ زنده بودن بکنم. برعکسِ اون چیزی که منو یه آدمِ نُرمال و معمولی نشون می ده.


-- اصلا نرمال بودن یعنی چی؟


* فکر نکنم معنیِ خاصی داشته باشه.


-- یه جورایی عجیبی میدونی؟


* آره؟ این یه تعریفه؟ 


-- نمیدونم . میخوای عجیب غریب باشی؟


* خب من نمیخوام تو پارک بچه ها رو بترسونم یا این چیزا!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.