تمامِ من از آنِ توست ، خاتونِ گُرفتگی هایِ شبانه ام . .
مرا با هر نگاهت به آغوشت بِخوان
و هر ثانیه عاشق تر شو
که تو بی مانند ترین آهنربایِ دنیایی.
خاتون . . .
با چمدانِ زنگار گرفته ای به سمتِ تو می آیم.
به ملاقاتم بیا و برایم لباسهایِ رنگی بپوش . .
همین روزهاست که به تو برسم
از انتظارم دلسرد مَشو
و قامتِ بلندت را پشتِ پنجره پنهان کن
و در سرمایِ سپیدِ زمستان چای بنوش تا در خُنکایِ سبزِ بهار
فاصله را طی کنم
و یکی شویم...
"آرری"