![](http://s5.picofile.com/file/8102729042/1920x1080.jpg)
باز هم نیمه های شب و بی خوابی . .
طبقِ معمولِ همه ی ساعاتِ بی خوابی ام سری به کتابخانه ام می زنم . . پشتِ میزِ همیشگی ام می نشینم . . من و عینک و استکانِ چای و کتاب . . زیرِ نورِ شب . . هوا بویِ صبح می دهد . . طلوع نزدیک است . .مثلِ همیشه ی ایام سردرگُمم . . جواب می خواهم . . سَرم پُر از سوال است و جواب نیست . .
بوستانِ شیخِ اجل را باز میکنم ، این بیت می آید :
تعلُق حِجابست و بی حاصلی چو پیوندها بُگسَلی واصلی
پاسخم را گرفته ام . .کتاب را می بندم و از پنجره به خیابان خیره می شوم... اذان می گویند . .
"آرری"