پس اتاق انتظار مرگ اینجاست؟ این لولههای مسخره، این سوزنهایی که از بازوهام رده شدهاند؟ من تو این باشگاهِ قبلِ مرگ چه غلطی میکنم؟ باید اینها چیکار کنم؟ با این زنی که تومور سرطانی معدهاش را نیستونابود کرده؛ با این مردی که مستِ لایعقل از پنجرهی طبقهی سوّم پرت شده پایین. نمیدانم همهچی از کجا شروع شد؛ یا اصلاً قرار است کِی تمام شود. میگویند همهی ما درست در لحظهی مرگمان ۲۱ گرم از دست میدهیم. همه؛ ۲۱ گرم. وزنِ یک مُشت پنج سِنتی؛ وزنِ مرغ مگس؛ وزن تکّهای شکلات. حالا کی زودتر این ۲۱ گرمش را از دست میدهد؟ او که رفته تو کُما یا من؟
از 21 گرم "21 Grams" به کارگردانی "آلخاندرو گونزالز ایناریتو"
** به نقل از وبلاگِ شخصیِ "محسن آزرم"
آدم یا می تواند از تونل بگذرد یا نمی تواند ، بستگی دارد که ابرها چقدر تیره باشند. فکر میکنم ، آدم به مقطعی می رسد که چیزهایی که پیش از این خوشحالش می کرد ، دیگر خوشحالش نمی کند ، یا چیزهایی که فکر می کرد اهمیت دارند ، میفهمد که اهمیتی ندارند.
زمان دارد به پایان می رسد ، چراغ هایِ مهمانی دارند سو سو می زند و هیچ یخی در یخدان باقی نمانده است. آدم کم کم می فهمد که مهمانی به زودی به یک شکلی به پایان خواهد رسید.
"الخاندرو گونزالز ایناریتو"